پارت 15

329 45 7
                                    

سلام🤚 من اومدم 🧗‍♀️ با یه پارت دیگه امیدوارم لذت ببرید🫠 و ستاره رو بزنین و نظرای خوشگلتون هم بزارین
خب دیگه مزاحم نمیشم برین بخونین 😘
جیمین ¥
جونگ کوک +
تهیونگ $
نامجون ¶
جین ✓
هوسوک =
یونگی #
مین هو &
آی یو ©
جونگ سوک ÷
جی وون £
دونگ ووک @
وو بین ×

__________________________________________

یونگی

رفتم بیمارستان و کارامو انجام دادم الآنم دارم میرم خونه
با ریموت در حیاط و باز کردم ماشین و پارک کردم همین که در و باز کردم مامان و بابام با نگرانی اومدن سمتم
£ پسرم کجا بودی میدونی چقدر نگرانت بودیم
# ببخشید مامان بابا بیاین بشینین بهتون میگم چرا دیشب برنگشتم
دستم و گرفتن و رو مبل نشوندنم و خودشون هم رو به روم نشستن
÷ خب تعریف کن
# اممم من میخوام به خودم یه فرصت دیگه بدم
مامان و بابا با اخم نگام کردن
£ یعنی چی
# امم یعنی من ازشون خوشم میاد
÷ ازشون مگه چند نفرن
# شش نفر
£ خدای من تو داری میگی میخوای امگای شش نفر بشی میدونی این کارت چقدر خطرناکه مارک بیشتر از دوتا فقط اگه الهه ماه بخواد زنده میمونی
# ولی من بهشون ایمان دارم اونا آدمای خوبین
÷ وایسا منظورت از شش نفر پادشاها هست
# اره
÷ خب میدونی از این لحاظ که اونا بچه های مینهو و ای یو هستن بهشون میشه اعتماد کرد ولی هنوزم خطرناکه
# میدونم ولی من دوستشون دارم
£ همین الان زنگ بزن بگو شام اینجا باشن وگرنه قضیه کلا منتفی
با جدیت گفت که یعنی پای حرفش میمونه و هیچی هم نظرش تغییر نمیده
# باشه بهشون میگم
بلند شدم و رفتم تو اتاقم تماس تصویری گرفتم به نامجون
# سلام
¶ سلام عزیزم خوبی
# ممنون چیکار میکنی کار داری
¶ نه همین الان کارم تموم شد که زنگ زدی
# آها خب ببین من قضیه رو خانوادم گفتم
¶ اوه خب چی شد
# مادرم گفت اگر شام اینجا نباشین کلا قضیه کنسله
¶ چی چرا
# خب اون نگرانه نه از طرف شما ولی از این که بخوام شش تا مارک و با هم بگیرم و شاید نتونم تحمل کنم می‌ترسه
¶ خب حق داره اوکی من هماهنگ میکنم شب میبینمت
# باشه سلام بچه ها هم برسون
بعدم قطع کردم و چون کاری نداشتم گرفتم خوابیدم

__________________________________________

نامجون

بعد از تماس با یونگی سریع از دفتر خارج شدم و به سمت خونه رفتم توی راه زنگ زدم که همه سریع بیان خونه چون مسئله در مورد یونگی هست
.
توی خونه نشسته بودم که در باز شد و بچه ها مثل گاو ریختن تو مثلا پادشاه هستن
+ چی شده اتفاقی برای یونگی افتاده
$ کجاست
¥ چی شده
✓ د حرف بزن نصفه جون شدیم
¶ شما ساکت میشین که بگم
و یه چشم غره بهشون رفتم
¶ بشینین تا بگم
سریع نشستن روی مبلا و منتظر بهم زل زدن
¶ اهم خب یونگی بهم زنگ زده بود
= خب چی گفت
¶ اگر صبر کنید میگم
¶ گفت قضیه رو به مامان باباش گفته
+ هیع نکنه مخالفن
¥ وای نه من ولش نمیکنم
$ منم..
¶ اهههه بزارین حرف بزنم دیگه
✓ خب بگو
¶ مامانش گفته اگر شام اونجا نباشیم قضیه کنسله
✓ خب میریم
¶ و گفت که خانوادش از طرف ما نگران نیستن ولی برتی اینکه باید شش تا مارک و تحمل کنه دارن مخالفت میکنن
¥ خب کارمون سخت شد
= باید برای شب خوب آماده بشیم
¥ اوهوم
و همه شروع کردن به نظر دادن در مورد اینکه چطوری قانعشون کنیم

¶ اهههه بزارین حرف بزنم دیگه ✓ خب بگو ¶ مامانش گفته اگر شام اونجا نباشیم قضیه کنسله✓ خب میریم ¶ و گفت که خانوادش از طرف ما نگران نیستن ولی برتی اینکه باید شش تا مارک و تحمل کنه دارن مخالفت میکنن ¥ خب کارمون سخت شد = باید برای شب خوب آماده بشیم ¥ ا...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

                                     👆

وای بالاخره یه برنامه پیدا کردم که عکسا رو انیمه ای کنه خیلی خوشحالم 😍

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

وای بالاخره یه برنامه پیدا کردم که عکسا رو انیمه ای کنه خیلی خوشحالم 😍

Cat ( گربه )Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang