PART 8: REBELLIOUS :T

76 5 0
                                    

《اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمی یابم
اگر جایی شود پیدا تو را تنها نمی یابم
اگر جایی شود پیدا و من یابم تو را تنها
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم》
••••
°°°°
#آاااه نه یونگی هیونگ داری اشتباه میزنی!
شوگا با کشیدن "پووف" بلندی نارضایتیش رو نشون داد و دوباره حرکتو انجام داد.
نامجون هم داشت کنارشون تمرین می کرد.
تهیونگ و جیمین رو صندلی کنار هم نشسته بودن تا نفسی تازه کنن و دوباره تمرین کنن.
جین و جونگکوک ،که الان تو بدن ته بود، در حین تمرین، پچ پچ میکردن و میخندیدن
دروغ چرا؟ نظر تهیونگ بدجوری بهشون جلب شده بود اما تظاهر میکرد اهمیتی نمیده...
صدای خنده هاشون اما هر دفعه بلند تر میشد... شاید از نظر تهیونگ اینطور بنظر میرسید!
"بسه تهیونگ! تو خودت اینو انتخاب کردی! پس دیگه چه کوفتته؟"
اما منکر این نمیشد که قلبش فشرده میشه و حقیقتا بدجوری حسادت میکنه!...
*کوک استایل رقصیدنت متفاوت شده پسر. بخاطر اینه که جدیدا ورزش نمیکنی؟
حواسشو به جیمین داد و سعی کرد صدا و حرکات اون دو تا رو ایگنور کنه... آخه ودهل این رفتار تهیونگ واقعا مسخره بود، چون کوک الان تو بدن ته بود و اگه جین میخواست کاری کنه که لایق حسادته باید با خودش انجامش میداد چون فکر میکرد کوک خودشه...
اما الان انگار داشت به رفتار جین که مربوط به عکس العملش به تهیونگ، که خودشه حسادت میکرد!!
آااه محض رضای گاااد
- آمم کی گفته ورزش نمیکنم؟... و اینکه من تفاوتی نمیبینم.
*من ندیدم این چند وقت ورزش کنی! در ضمن من میدونم تو چجوری میرقصی. حتی همراه تو استایل رقص تهیونگ هم عوض شده!
جیمین با چشمای ریز شده گفت.
"کاش میشد بهش همه چیو بگم..."
*اگه تو فیک و داستانا بودیم به جرات میگفتم جاتون عوض شده.
-....

با خنده ضایعی ادامه داد:
*میدونم! لازم نیست بهم بگی: جمن شی کم تو رویا کت واک کن، اینجا دنیای واقعیه!
تهیونگ که از گفته جیمین نگران شده بود و داشت فکر میکرد بهش بگه یا بپیچونه؟
اگه بخواد بپیچونه چطور باید بپیچونه؟
که با خندیدن بلند جین هیونگ اعصابش بیشتر خط خطی شد...
با ضرب روشو به طرف اون دو تا کرد و بلند داد زد:
- دارین تمرین رقص میکنین یا استند آپ کمدی اجرا میکنین؟ آرررروم ترررر!
جیمین که با دیدن ری اکشن یهویی کوک بالا پریده بود گفت:
*واد فاک کوک؟ چته یهو برق میگیرت؟!
تهیونگ اخم کرد و چیزی نگفت.
از اون ور همه متعجب برگشته بود و نگاهشون میکردن...
و از همه گیج تر کوک بود "اون چشه؟"
جیمین با سر تکون دادن سرش برای بقیه، فهموند که به کارشون برسن و بعد از نیم نگاه کوتاهی به سمت تهیونگ و جین با پوزخند کوچیکی رو به کوک گفت:
*چت شد یهو؟ انقدر عکس العمل به جین و تهیونگ برای چیه؟
تهیونگ که از خودش و کارش عصبانی بود،
 بی اعصاب جواب داد:
- صداشون بلند بود!
*چی؟ شوخی میکنی؟ گوش های خرگوشی که بهت نسبت میدن واقعیه؟ آخه من صدایی نشنیدم..
- میخوای چی بگی جمن شی؟
*میخوام بگم یکی اینجا داره حسادت میکنه و من تا حالا ندیدم جئون حسادتشو نشون بده...
بعد زمزمه وار گفت:
*اما تهیونگ چرا...پس وقتی میگم جا به جا شدین مایع تعجب نیست واقعااا.
تهیونگ با دندون قریچه ای از روی عصبانیت و سعی در پایین نگه داشتن ولوم صداش توپید:
- آره جیمین خودمم. تهیونگم. بهت تبریک میگم که انقدر باهوشی! هم جامون عوض شده هم مثل فاک حسادت میکنم!
جیمین چشاش درشت شد و بعد پقی زد زیر خندیده.
*خفه شو کثافت. مگه مسخرتم؟ اما خوب شد اعتراف کردی حسادت کردی حالا باید بپرسم چرا....
تهیونگ با قطع کردن حرفش سعی کرد قانعش کنه...
*جیمین! من تهیونگم و مثل سگ از دو سال پیش روی همین دندون خرگوشی که تو بدنشم کراش دارم...
حتی اینو که فیکهای تهکوک میخونی و به من معرفی میکنی هم میدونم! که فقط خودم و خودت میدونیمش.
جیمین فکش به زمین چسبیده بود، نفسش بریده بود و در افق محو شده بود!
حق داشت. به زمان نیاز داشت تا هضمش کنه. مثل خود تهیونگ.
"به درک که کوک نمیخواد بگه! من دیگه نمیتونم چیزی نگم، وگرنه دیوونه میشم."
بعد از داااد بلند جیهوپ که شبیه آژیر آمبولانس مبنا بر اینکه "بلند شین گشادا استراحت بسه دیگه" بود، رفت سر تمرین و جیمین رو تنها گذاشت.
با اینکه حس میکرد سبک تره اما با حرص خاصی شروع کرد به رقصیدن...
وقتی برگشت و با اخم به کوک نگاه کرد، دید که اون هم نگاهش روشه!
هول شده خواست نگاهشو ازش بگیره، اما امان از حواسپرتی.
چون چند ثانیه بعد باسنش رو با زمین پیوند داده بود و با گرفتن پاش به خودش میپیچید.
همه به سمتش دویدن و کوک ،در نقش تهیونگ، جلوش زانو زده و با نگرانی نگاه به پاش میکرد...
+ کجات درد میکنه هیونگ؟ پات؟ دردش زیاده؟ پیچ خورده؟
×معلوم نیست حواست کجاست! خوبی؟ میتونی بلند شی؟
با برداشتن دستش و دیدن اینکه دور مچ پاش قرمز کمرنگ شده نالید.
جونگو نفس عمیق کشید و با بیچارگی به تهیونگ هیونگش نگاه کرد
- فکر نکنم بتونم راه برم.
+ بیا هیونگ به من تکیه بده تا بریم رو صندلی. بعد من میرم جعبه کمک های اولیه و یونجون هیونگ رو میارم.
هیچ کس اونجا به هیونگ گفتن تهیونگ به جونگکوک توجه نکرد. نه بخاطر نگرانی برای کوک، نه! اونا از بس آسیب دیده بودن که میدونستن این یه پیچ خوردگیه ساده است. بلکه بخاطر اینکه دیگه براشون عادی شده بود...
بهرحال تهیونگ خودش چند مرتبه قبلا هم گفته بود که کوک بیشتر شبیه هیونگا رفتار میکنه تا خودش!
تهیونگ خواست مخالفت کنه اما کوک همین الان هم زیر بغلش رو گرفته بود و داشت کمکش میکرد بلند بشه...
بعد از رفتن و رو صندلی نشستن
کوک گفت:
+همینجا بشین هیونگ الان میام.
کوک رفت و دست خالی برگشت
تهیونگ و همه اعضا بهش نگاه کردن. البته جیمین هنوز تو شوک بود.
+آممم یونجون هیونگ گفت ببرم پیشش توی اتاق بهداری.
=مگه نمیبینی چلاقه؟ چرا اون نیومد؟
+نمیدونم.
بعد از گفتن "خودم میبرمت هیونگ" ، به تهیونگ کمک کرد تا بلند شه...
اگه بدنشو نمیشناخت و نمیدونست پر از عضله است و سنگینه، بغلش میکرد اما مطمئن بود اگه اینکارو میکرد، علاوه بر ته، خودش هم ناقص میشد.
بعد از رسیدنشون به اتاق بهداری و نشوندن ته روی تخت سفید، به یونجون (پزشک خصوصشون) نگاه کرد.
 ^ چه اتفاقی افتاده کوک؟
+ فکر کنم پاش پیچ خورد افتاد زمین.
^اوکی تهیونگ! زبونش که مشکلی پیدا نکرده.
کوک سرشو انداخت پایین و سعی کرد نگرانیشو کنترل کنه.
دکتر بعد از بررسی کلی، گفت:
^خداروشکر مشکل خاصی نیست. یه پیچ خوردگی ساده است. یه پمادی میدم الان یه دور بزن، یه دور هم شب قبل خواب بزن. زود خوب میشه.
تهیونگ با تکون داد سرش تایید و تشکر کوتاهی کرد و یونجون بعد از دادن پماد به کوک از اتاق بیرون رفت.
کوک پمادو باز کرد و خواست که پاچه شلوار تهیونگ رو بالا بزنه که تهیونگ مانع شد...
- خودم میتونم انجامش بدم. میتونی بری سر تمرینت.
 کوک با اخم کمرنگی آروم مخالفت کرد:
+نمیخواد هیونگ. خودم میزنم برات.
-گفتم نه کوک! خودم دست دارم نیازی به تو نیست.
کوک که دیگه صبرش سر ریز شده بود بعد از یک هفته ایگنور شدن، با عصبانیت توپید:
+بسه هیونگ! چته یه هفته بد رفتاری و دوری میکنی؟ من همش میخوام باهات حرف بزنم، حتی از عمد هم گفتم یونجون هیونگ نمیاد تا بیایم اینجا و صحبت کنیم! چی شده هیونگ؟ اگه برای این وضعیت بدنامونه، که تقصیر من نیست...پس چته؟
هر دفعه گیجم میکنی هیونگ! یه بار امیدوار میشم که حست نسبت بهم بالاتر از چیزیه که باید باشه. بعد کاملا نا امیدم میکنی. خسته شدم دیگه هیونگ!
وقتی دید تهیونگ هیچی نمیگه بلند تر داد زد
+ چرا ته هیونگ؟ چرا اینکارو باهام میکنی؟
تهیونگ با بغض بلند داد زد:
- توقع داری چکار کنم هااا؟ تو چیکار به حس من داری، که نا امید و امیدوار شی! برو زندگی خودتو بکن! برو پیش همون که دوستش داری!
+ من تو رو دوست دارم هیییووونگ!
تهیونگ با درد از تخت اومد پایین و رو به روش ایستاد.
وقتی داد زد قطره های اشکش سرازیر شدن:
- منو دوست داری؟ آره دوست داری اما به عنوان هیونگت! کوووک منم خسته شدم دیگه!
دیگه نمیکشم! قلبم از شدت فشردگی سنگینی میکنه! درد داره کوک! اینکه میدونم مال من نیستی، داره نابودم میکنه...
کوک با سردرگمی گفت:
+منظورت چیه هیونگ؟!
-میخوای بدونی منظورم چیه؟ هاا؟ من دوست ندارم دیگه! دوست نداارم! بسمه! میخوام نفس راحت بکشم! اما تو نمیذاری....
کوک با جمله ی "دیگه دوست ندارم" شکست. حتی ازش دوست دارم نشنیده بود که حالا برعکسشو بخواد بشنوه.
با چشمای پر اشکش به تهیونگ خیره شد و بعد، این تهیونگ بود که به جای خالی جونگکوک زل زده و اشک میریخت.
لباسشو تو مشتش روی جایگاه قلبش مچاله کرده و با عجز تمام گریه می کرد!
جین و جیهوپ خارج از اتاق، اواخر مکالمه و دوست ندارم ها رو شنیده بودن و با خارج شدن کوک با لبهای لرزان و چشمای خیس و رفتنش به اتاق تهیونگ، جلوی در خشکشون زد.
جیمین هم تازه از راه رسید و با تعجب پرسید:
* ته چش بود؟
÷برو دنبالش جیمین نزار تنها بتونه.
جیمین مبهوت سر تکون داد و دنبال کوک رفت.
جیهوپ و جین نگاهی بهم انداختن و وارد اتاق شدن.
با دیدن کوک که زانو زده و در حال گریه کردنه، حالشون گرفته شد و سعی کردن با بلند کردنش و نشوندنش روی تخت، کاری کنن به پاش فشار وارد نشه.
........

SWITCHWhere stories live. Discover now