PART 3: HEY MOON!

88 9 0
                                    

_جونگکوک_

آه چشام سوراخ شد...
دستمو بالا آوردم تا جلوی کور شدنم توسط نور خورشیدو بگیرم
احساس کرختی میکنم. حس میکنم سرم باد کرده. ته گلوم حس تلخی و تشنگی دارم یکمم درده
چشمامو به آرومی باز کردم و یه نگاهی به اطراف کردم
سعی کردم به آرومی بلند شم اما وقتی نشستم سرم چنان تیر کشید که فکر کنم مغزی برام نمونده
در حالی که شقیقه هامو مالش میدادم چشمم به اتاق و تختی که روش خواب بودم افتاد
اینجا... کجاست؟
من خونه تهیونگی هیونگ چیکارمیکنم؟!
سعی کردم چیزی به یاد بیارم اما سرم بیشتر درد میکرد و امون نمیداد. باید یه چیزی بخورم تا کم کم یادم بیاد چی شده
دیشب یادمه برای اون بازی از بس سوجو زدیم مست کردیم. بقیش یادم نیست...
وقتی یادم اومد چطور تهیونگ هیونگ همه چیزو درباره ام میدونست یه لبخند گنده رو لبام کش اومد
آه هیونگ آخرش دیوونه ام میکنی
بلند شدم و از تو اتاق اومدم بیرون. کسی خونه نبود. تو هال بالشتای روی مبلی وسط سالن پخش شده بودن
آب دهنمو قورت دادم. خدا کنه کار خاصی نکرده باشم
تهیونگ هیونگ کجاست
بوش کل خونه رو پر کرده اما خودش نیست نفس عمیقی کشیدم و به سمت کابینتا پرواز کردم. باید قرص پیدا کنم و سوپ خماری بپزم براش چون یادمه دیشب ته ته کوچولوی کیوت از تهیونگ مست خودنمایی میکرد
با لبخند ذوق زده ای بعد از خوردن قرص داشتم تو کابینتا دنبال پودر مخصوص سوپ میگشتم که خاطرات هجوم آوردن به سمتم
*فلش بک*
÷آه بچه تو که نمیتونی انقدر بخوری چرا هم خودتو بفاک میدی هم منو
بزور از تو جیب شلوار کوک کلید خونه اش رو بیرون کشید و درو باز کرد بعد از هدایت جونگکوک به داخل خودش هم داخل شد و درو بست
جونگکوکو گذاشت روی مبل های پذیرایی
خواست راهشو کج کنه به سمت آشپزخونه که دستش گرفته شد و به عقب برگشت
+هیونگ درد میکنه... خیلی درد میکنه
÷کجات جونگکوک؟ کجات درد میکنه؟
ترسیده شونه هاشو گرفت و از سر تا پا وارسیش کرد
جونگکوک با بغض و چشمای شیشه ای بهش خیره بود دستشو رو سینش کشید و روی قلبش نگه داشت
+قلبم هیونگ... قلبم درد میکنه!
با صدای لرزیده زمزمه کرد و بعد قطرات اشک روی صورتش ردیف شدن
طاقت نیاورد و پیشش نشست دستاشو قاب صورتش کرد و سعی کرد اشکاشو پاک کنه
اما جونگکوک انگار تصمیم به صحبت داشت
+دیگه نمیتونم هیونگ. اینکه جلو چشامه و نمیتونم کاری کنم، اینکه انقدر وحشیانه زیباست، انقدر دلبرانه دوست داشتنیه... هیوونگ من پیشش... ناتوانم! دارم میسوزم! قلب... قلبم داره آتیش میگیره! انقدر احساسات و تمایلاتمو سرکوب کردم که احساس خفگی می.. میکنم. من با تار و پود وجودم میخوامش! م.. من.. میخوامش هیونگ!
گریه امون درست حرف زدن بهش نمیداد
بغلش کرد. بغلش کرد تا آرومش کنه اما الان گریه هاش شدید تر هم شده بود
÷کیو میخوای؟ بگو کوک، بگو! هیونگ تمام تلاششو برای بهم رسوندنتون میکنه
+نمیتونم... نمیشه.. اون تهیونگیه منه! اون هیونگمه... من.. من خیلی خودخواهم هیونگ. نتونستم جلوشو بگیرم. من عاشقش شدم! نتونستم جلوشو بگیرم...این گروهو به خطر میندازه.
ماتش برده بود نمیدونست چی باید بگه حدسشو زده بود اما به این شدت نه.. اون واقعا عاشق بود..
÷جونگکوکاااا نمیشه جلوی عشقو گرفت
با اینکه تو ذهنش به خودش میگفت حالا باید چه خاکی به سرمون بگیریم و باید چجوری حلش کنیم
سعی کرد جونگکوکو آروم کنه اون ته و کوک رو خیلی دوست داشت
و از ته دلش براشون ذوق میکرد و الان هم کنار نگرانی شدیدش خوشحالی کم رنگی حس میشد
÷آروم باش پسرکم
+ج..جین هیونگ من واقعا دوسش دارم! هوس نیست، بازی نیست، الکی نیست. مال خیلی وقته هیونگ...
وقتی میبینمش نفسم میره هیونگ! قلبم میخواد سینه ام رو بشکافه و بیاد بیرون
اما این عشق شدنی نیست، اون نمیخوادم هیونگ... بع...بعضی موقع ها فکر میکنم اونم منو میخواد اما بعدش میفهمم اشتباه کردم
مثل گهواره تکونش میداد و به کمرش دست میکشید. از دور شبیه گودزیلای کله نارگیلیی بود که جین داشت تکونش میدادم تا آرومش کنه اما از نزدیک یه بیبی گریون بود
÷هیچ چیز غیر ممکن نیست کوک! من از حس تهیونگ خبر ندارم اما مطمئنم هر چیزیو از ته قلبت بخوای میشه! چرا نشه؟
بعد از کمی آروم شدن سعی کرد جوو عوض کنه
÷آب دماغتو خوب با تیشرتم پاک کن آفرین
با خنده کوتاهی با صدای گرفتش که نشون دهنده آبغورش بود گفت
+واقعا که هیونگ!
بعد جدی شد و مثل بچه های زود باور گفت
+هیونگ واقعا از ته دلم بخوام میشه؟
÷ کیوت! آره میشه! هر چیزی شدنی، فقط باید بخوایش. من خودم هر چیزیو که بخوام میرم یه جای خلوت رو به روی ماه کامل وایمیسم و از ته دلم ماه رو شاهد میگیرم که اون آرزوم برآورده شه
+تو از وی هیونگ هم دراما کویین تری هیونگ!
÷یااا بوزینه ایکبیری با اون قد قناصت! منو باش دارم به کی میگم لیلی زنه
با خنده شیرینی سعی کرد از دل هیونگش در بیاره و بگه که شوخی کرده
*فلش فوروارد*
با صدای خنده خودم برگشتم به زمان حال...
وایسا ببینم من با جین هیونگ رفتم خونه خودم. پس اینجا چیکار میکنم؟
با صدای زنگ در به سمت در رفتم و درو باز کردم.
*اوه تهیونگ بیدار شدی؟ چیزی خوردی؟ برات سوپ خماری آوردم دیشب بدجور مست بودی رفیق
این چی میگه تهیونگ کجاست
+من جونگکوکم جمن شی کامل دادیش اجاره نه؟
با قیافه پوکر شده هلم داد و داخل شد.
درو بستم و برگشتم طرفش...
*فک کنم هنوز مستیت نپریده. نه به دیشبت که در تب عشق اون هیولای عضله ای میسوختی و منو باهاش اشتباه گرفته بودی نه الان که خودتو اون میبینی. باور کن خل شدی ته!
بعد آروم زیر لب گفت "من کجام شبیه اون گودزیلاست" و به سمت آشپزخونه حرکت کرد
منم با قیافه ودف ای دنبالش کردم
*تا وقتی که صورتتو آب بزنی و به خود احمق تر از الانت برگردی من سوپو برات گرم میکنم
این چرا همچین میکنه؟ چه خبره اینجا؟
هلم داد به سمت دستشویی که با حیرت رفتم داخل و درو بستم.
صداشو شنیدم که میگفت "از دست رفت بچه!"
دستمو پر آب کردم و به صورتم زدم. نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا گرفتم
چی...
با بهت به آینه روبه روم نگاه انداختم
بعد از پنیک، دادی کشیدم و یه قدم بزرگ به عقب برداشتم
*فلش بک*
بعد از اصرار زیادی که به جین کرد و گفت که حالش خوبه، چیزیش نیست و الان میگیره میخوابه؛ بالاخره جین راضی شد که بره خونه خودش وگرنه تصمیم داشت پیشش بخوابه.
جونگکوک به خودش میگفت جین هیونگ فوق العاده است! اون یه هیونگ بی نظیره
تهیونگ همیشه میگفت توی هیونگ بودن جینو الگو قرار داده
خودش خبر نداشت اون هیچ کاری هم نکنه بازم یه هیونگ مهربون و شاهکاره برای جونگکوک
آه تهیونگ...
همه چیز ها، همه کارا، همه فکر ها.. آخرش به تهیونگ ختم میشه
اون اول و آخر همه چیز کوکه؛ در واقعا خودش همه چیز کوکه
با حالی گرفته یه شیشه مشروب از بار کوچیک گوشه خونه اش برداشت و توی بالکن روی صندلی نشست و پیکی برای خودش ریخت و بالا داد
همین حالا هم کامل مستی از سرش نپریده بود که دوباره داشت مست میکرد
اما چیکار میکرد وقتی لبای خوشرنگ تهیونگ هیونگش یادش میومد، اون قیافه کیوت و بامزه مستش
"_جونگکوکوکو جونگو کو کو کوک کوکیییی"
اون واقعا خیلی کیوت بود، با لحنی که اسمشو با لبای جلو اومده اش صدا میزد باعث میشد تمام خستگی 21 سال زندگیش از تنش پر بکشه
با لبخند زل زد به آسمون تاریک. امشب ماه کامل بود
"جونگکوک خانواده منه..."
"آه جونگکوکی چرا انقدر حساسی؟ بوگیوم هم هیونگمه، مثل داداشمه، اونو هم دوسش دارم همونطور که تو رو دوست دارم"
پس منظورش از خانوادش اینه که مثل داداششه؟
جونگکوک رو اندازه بوگیوم هیونگش دوست داره؟
با بغضی که به گلوش چنگ انداخته بود بلند شد و رو به ماه کرد، بزار فکر کنن دیوونه است که داره با ماه حرف میزنه، میخواست شانسشو امتحان کنه بلند داد زد
+آهاااای ماه. ماهی که اندازه تهیونگ من زیبا نیستی چی میشد من جای تهیونگ بودم هااا چی میشد جاش بودم تا عاشقش نباشم تا از اینهمه فکر و خیال عشقش راحت شم مثل اون عاشق نباشم بیخیال باشم چی میش...
صداش شکست و بغضش ترکید و گونه هاش با سیل اشک خیس شدن. آروم تر با صدای بغض آلود و با گریه ادامه داد
+نه.. من بدون عشقش زنده نیستم.. نمیخوام زنده باشم بدون عشقش! هر چند عشقش درد داره اما من میخوامش با تمام سلولهای بدنم... چی میشد.. اگه... اون عاشقم بود، مثل من عاشق بود...
*فلش فوردارد*
رو به روی جیمین نشسته بودم و به انگشتای گره کردم نگاه میکردم واقعااا خل شدم
این چ سمیه؟ چطور با یه آرزو فردا تو بدن تهیونگ بلند میشه و میبینه روحشون سوئیچ شده
این چه صیغه ایه! آخه خدایا! آخه ماه! من منظورم گله مندی بود.. آرزوم این بود عاشقم شه نه اینکه فردا بجاش بلند شم و ببینم جامون عوض شده
یعنی اونم تو بدن منه الان؟
آاااه الان دیوونه میشم این چه چرندیات و خزعبلاتیه...
باید به یکی بگم. به جیمین بگم؟ باور میکنه؟
*هی تهیونگ با تووووام به جون عضلات همون جونگکوک جونت قسم اگه ادامه بدی میبرمت تیمارستان!خل شدی؟ چته تو؟ گفتن عاشقی و دیوانگی و دلدادگی و از این حرفا، نگفتن زندگیتو ول کن مثل دیوونه های جنگلی جیغ و داد کن.
عاشقی؟ جونگکوک جونت؟ چی میگی جمن شی؟
+منظورت از عاشقی چیه؟ من عاشق کسیم؟
تهیونگ عاشق کسی بود؟ دستام سرد شده و روی ستون فقراتم عرق سرد نشسته بود. نه این امکان نداره تهیونگی من عاشق کیه؟
جیمین با زار ترین قیافه ای که تو عمرم دیده بودم بهم زل زده بود
*آه باور کن عشقش دیوونت کرده الانم که کلا ویندوزت پریده. تو که انقدر مشنگ نبودی دوست من!
د آخه ابله تو دو ساله مخ منو با جونگکوک خوردی! بعد میپرسی تو عاشق کسی هستی؟ واااقعا!
کی بود میگفت وااای جیمین من عضلاتشو که میبینم پاهام شل میشه یکی باید بگیرتم
اون صورت بیبی فیسش رو اون هیکل هالکش مرگ منه
اون چشمای شیشه ایش
اون رفتار مردونه جنتلمنانه اش
تیپ و استایل خفنش
هیونگ و تهیونگی هیونگ گفتناش
اون لپای باد کردش وقتی غذا میخوره
وقتی که ته صدام میکنه و من میخوام باهاش بیام!
همه اینارو با لحن حرصی میگفت و وقتی به دیالوگای ته هیونگ میرسید صداشو کلفت و ذوق زده میکرد...
در آخر با قیافه حرصیش انگار به یه چیز چندش نگاه میکنه ادامه داد
*تو رو جون جد بنگ شی هیوک که اگه بفهمه یه تار مو تو کله اش نمیزاره ؛ من که سوپو بزور ته حلقت کردم! مستیت هم که دیگه باید پریده باشه. واقعا چته ته؟ جن زده شدی؟
اون الان چی گفت؟!!! تهیونگ عاشق منه! اون عضلاتمو دوست داره و اینطور تعریفم میده
الان چی گفت؟!!! با ته گفتنم میااد؟ ودف!!
اگه الان جیمین هیونگ قادر به دیدن روی واقعیم یعنی بدون درونگرایی و خود نگهداریم بود
باید شاهد بال های درومدم و بیرون زدن پرتو های رنگین کمونی از تمام سوراخای بدنم بود
از شادی و بهت فقط شده بودم گوش و چشم، و بهش زل زده بودم و در حال هضم حرفاش بودم
جیمین هیونگ بعد از کمی سر تکون دادن و دیدن اینکه من مثل سکته ای ها نگاش میکنم، دستمو گرفت و من که گیج و منگ بودم بدون مخالفتی همراهش بلند شدم که به سمت در حمام هلم داد
*فایده نداره هنوز تو داستان جونگکوک در سرزمین هویج ها هستی و گیج میزنی. تا تو یه دوش بگیری و کامل سر حال بیای، من هم به جونگکوک زنگ میزنم و چون امروز آفیم بهش میگم بیاد با هم فیلم ببینیم و غذا بخوریم، تا تو هم رفع دلتنگی کنی.
درو باز کرد و منو انداخت داخل و قبل از اینکه درو ببنده لای در نیمه باز با اون مو های طلایی جوجه ایش گفت
*خودتو جمع و جور کن و بیا بیرون! باور کن اگه باز منگ زدی میزنم عقیمت میکنم بی رو در وایسی داداش!
با چشمای ترسناک بیان کرد و بعد دوباره همون جیمین هیونگ مهربون شد و با لبخند درو بست
به دیوار تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم
نه انگار فایده نداره نمیتونم چیزی بگم!
هم اینکه باور نمیکنه هم اینکه...
خب اولش میخواستم بگم اما باید بدونم تهیونگی هیونگ چی تو سر و قلبش میگذشته!
حتی اگه کارم فضولی باشه...
راستی هیونگ گفت زنگ میزنه من! یعنی احتمالا همون تهیونگی که تو جسم منه! پس باید باهاش صحبت کنم تا ببینم چه خبره...
فعلا با خوشحالی غیرقابل وصفی و بغضی که از خوشحالی بود به خودم اومدم تا حمام کنم.
اما صبر کن... من باید بدن تهیونگ هیونگو بشورم؟
قرمز شدن گوشامو حس کردم
نه نمیشه این تجاوز به حریم خصوصیه! نمیتونم چنین کاری با تهیونگ هیونگم انجام بدم. به هیچ وجه!
واااای دیگه طاقت ندارم! اینهمه اتفاق توی یه روز افتاده، واقعا ذهنم گنجایش هضم و درکشونو نداره.
باید با تهیونگ هیونگ صحبت کنم و درمیونش بزارم اون مکان امن منه!
باید بهش بگم وگرنه واقعا جامه دریده جیغ زنان و در حال کندن مو سر به بیابون میزارم
واقعا قابلیت دیوونه شدنو دارم!
با خودم گفتم از فرط گیجی و هیجان اتفاقای عجیب، دارم زیادی پر حرفی میکنم!
پس ساکت شدم و با خودم فکر کردم که الان این حمومو چیکارش کنم؟
برای جیمین هیونگ چه بهونه ای بیارم که حموم نکنم؟...
......

••••
°°°°

هااای توت فلنگی هااا موون صحبت میکنه:)))
خیلی استرس دارم بچه ها...
نظر شما چیه؟ خوب نوشتم؟ مشکلی نداره؟
به ابهت نامی لیدر و پدر اعظم، اگه نظری چیزی داشتین بگین.
یا حتی نظریه هاتون مبنای ادامه داستان چیه؟
راستی یه سری دیالوگا و اتفاقا ریل لایفن! حالا دیگه نمیدونم همشون قبل 21 سالگی جونگو بودن یا نه
بهرحال...
بوچ به پیشونیتون(از اونا که کوک نامیو بوسید)♡

SWITCHTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon