stupid kids.

135 27 2
                                    

ما...برگشتیم:)
این پارت و با سختی تمام نوشتم و امیدوارم دوستش داشته باشید و این‌که، بعد این مدت طولانی دروست دارم نظرتون رو برام بنویسید:)

~~~

_خیلی‌خب لی فلیکس، بیا تمومش کنیم...یا هردو می‌میریم و یا هردو زنده می‌مونیم.

فلیکس به جیسونگ نگاه کرد، سرش رو تکون داد و لبخند مضطربی زد.
_مرگ واقعا چیزی نیست که اجازه بدم تنهایی سمتش بری جی...
جیسونگ، "لی فلیکس" صداش می‌کرد و فلیکس اون رو "جی" خطاب کرد، اون باهاش رسمی و محکم حرف می‌زد و فلیکس با وجود استرس کشنده‌ی درونش، لبخند می‌زد تا رفیقش رو امیدوار نگه داره.

فلیکس و جیسونگ، نه شبیه هم بودن و نه نقطه‌ی مقابل هم.
حالا این دو قطب آهن‌ربایی که همدیگه رو پس نمی‌زدن، داشتن وارد بزرگترین چالش زندگی‌شون می‌شدن و اون چالش...رسما خریدن مرگ بود.
حماقت محض.!

اما اون شب وقتی که کامیون مسخره و پرسروصدایی که برای رد گم کنی استفاده می‌شد، کنار اسکله‌ی تخریب شدن ایستاد و برده‌های بی‌چاره یکی یکی به ماشین‌های بزرگ و امنیتی مقابل، منتقل می‌شدن؛ دیگه برای صرف نظر کردن دیر بود.

خوش شانس بودن اون دو نفری که جیسونگ و فلیکس، جایگزین‌شون شدن و تونستن از امون‌جا خودشون رو به نزدیک ترین مکان امن برسونن.

_فلیکس، همه‌چیز داره آروم پیش می‌ره...نباید اینقدر مضطرب بشی.
دست اون رو گرفته و سعی داشت لرزشش رو کنترل کنه.
فلیکس ناخن‌هاش رو می‌جویید، پاهاش رو تکون می‌داد، چشم‌هاش رو مکرر دور اطراف می‌چرخوند و مشخصا عرق کرده بود.

اما هیچ حرفی نمی‌زد و جیسونگ رو توی عذاب وجدانش رها می‌کرد، هیچ حرفی نمی‌زد اون رو بیشتر می‌ترسوند.

تا اینکه صدای مهیبی، چشم‌های جیسونگ رو گرد کرده اون، و استرس فلیکس رو با تک‌تک سلول هاش درک کرد.

_قربان، ماشین از لاین اصلی خارج شده...مشکل از یک چیزی اون بیرونه.
"چی؟ این دیگه چیه؟!"

_قربان، ارتباط ضعیف شده...صدای من رو دارید؟
جناب لی؟!

"لعنتی، چه بلایی داره سر این ماشین میاد؟!"
فلیکس، فاصله‌ای تا گریه کردن نداشت.
جیسونگ با خودش می‌پرسید: "از کِی اینقدر دل نازک شده؟!"
_حالت خوبه لیکس؟!

می‌دونست وقتی استرس داره، ساکت می‌شه اما خودش داشت دق می‌کرد و فقط شنیدن صداش می‌تونست امیدی برای نفش کشیدنش باشه.
_لی فلیکس جوابم رو بده.

حتی تکون هم نمی‌خورد و جیسونگ که داشت روانش رو از دست می‌داد، سرش فریاد کشید.
_صدامو می‌شنوی؟!

_ج...جی...

چشم‌هاش متمرکز شد، نزدیک تر رفت و صورتش رو قاب گرفت.
_چیزی نیست، آروم باش.

𝑻𝒉𝒆 𝒕𝒐𝒙𝒊𝒄 𝒄𝒐𝒎𝒃𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏 𝒐𝒇 𝒉𝒂𝒕𝒓𝒆𝒅 𝒂𝒏𝒅 𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒊Where stories live. Discover now