hummmm?

123 16 0
                                    

نظر دادن رو فراموش نکنید نینیا:>

~~~

مینهو می‌دونست که می‌تونه خیلی راحت کسی که سد راهش شده رو از بازی که هیچ، از زندگی کنار بزنه.
آنجل، دستیار وفادارش هم این رو می‌دونست پس چرا اینقدر روی اعصابش می‌رفت؟

_هان جیسونگ دهن کوفتی‌ات رو باز کن و زر بزن ببینم چرا اینجایی؟!

_متاسفانه تو نخواستی دلیلم رو بشنوی و حالا برای این درخواست دیره.
اما مینهو که می‌خواست بفهمه جیسونگ چرا اونجاست، مینهو از اول هم از آنجل خواست تا پسر رو پیشش ببره اما...
اما شاید این‌جای کار بود که لنگ می‌زد.

واسطه‌ای که آنجل باشه، نمی‌دونست تا چه حد پیش رفته و چقدر دیر شده.
نمی‌تونست توی خواب غفلت بمونه پس جلوی جیسونگ روی زانو‌هاش نشست.
_نمی‌دونم اون دختره چی بهت گفته اما بدون دلیلی که الان زنده‌ای اینه که از اول هم می‌خواستم حرف هات رو بشنوم.

مینهو دست‌های جیسونگ رو گرفت و با نگاهی چشم‌هاش رو از نظر گذروند که مطمئن بود دلش رو به لرزه انداخته.
چشم‌های مشکی و درخشان مینهو، با اون حالت گرد شده و طوری که انگار به شکل قلب دراومده باشن وقتی از پایین بهش نگاه می‌کردن؛ چطور ممکن بود قلبش آروم بمونه؟!

_لی...لی مینهو...

مینهو می‌دونست داره روانش رو به هم می‌ریزه.
_هوم؟~
صداش رو طوری کشید که گوشه‌ی لب های هان، همزمان باهاش کش بیان.
اما لبخندش یک ثانیه هم دووم نیاورد.
"سست عنصر." تو ذهن شلوغ و بی قرارش، به خودش این برچسب رو زد.

_بسه.
جیسونگ این رو تقریبا فریاد زد و دست‌هاش رو آزاد کرد.
_قرار نیست با این‌جا موندن و به رخ کشیدن سیاهچاله‌ی چشم‌هات، چیزی از من بشنوی لی.

~~~

_بهش چی گفتی آنجل...فقط بهم بگو چرا راضی نمی‌شه چیزی بگه؟

نسبت به فریاد مینهو بی اهمیت جواب داد:
_نمی‌دونم، زیاد حرف نزدیم که...شاید نظرش رو تغییر داده.

_درمورد چی؟
عصبانیت‌اش فروکش کرد و تبدیل به علامت سوال بزرگی بالای سرش شد.

_این‌که...اینجا اومده، بیخیالش من هم چیز زیادی نمی‌دونم.
آهی کشید و از صندلی‌اش بلند شد.

_بشین و بگو چی می‌دونی رابینسون.!
مینهو با جدیت بهش توپید و نگاه تاریک‌اش رو درست به چشم‌های آنجل قفل کرد.

_تمام چیزی که می‌دونستم همین بود...سعی نکن چیز بیشتری بفهمی مطمئنم هیچ‌کدوم از ما نمی‌خواد بدونه اون چرا این‌جاست.

_اما چرا؟!

_نمی‌دونم، بیخیالش.

_آنجل خوب گوش کن چی می‌گم بهت؛ هرطوری شده باید بفهمی هان جیسونگ چی رو مخفی می‌کنه و تا قبل از این نتونسته درموردش حرف بزنه.

𝑻𝒉𝒆 𝒕𝒐𝒙𝒊𝒄 𝒄𝒐𝒎𝒃𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏 𝒐𝒇 𝒉𝒂𝒕𝒓𝒆𝒅 𝒂𝒏𝒅 𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒊Where stories live. Discover now