_هانا...هانا...
صدای ضعیف فلیکس بود که صداش میکرد._بله؟
_صدام رو میشنوی؟!
جیسونگ با وجود تاریکی انبار، دست فلیکس رو پیدا کرد و فشردش.
_میشنوم لیکس...از چیزی نترس من اینجام._جیسونگ! لی مینهو هیولاست.
توی دلش به حرف اون لبخندی زد و گفت:
_شایدم درست میکی لیکس، شایدم اون یک هیولا باشه.فلیکس دیگه چیزی نگفت سعی داشت با گذاشتن پلکهاش روی هم، از همهچیز فرار کنه اما هیچ تفاوتی نداشت، حتی اگر چشمهاش رو باز میکرد هم تاریکی میدید.
پس الان هیچ نوری وجود نداشت که از تاریکی نجاتشون بده.ساعت ها گذشت از وقتی که مینهو اونها رو توی انبار خونهی خودش زندانی کرده و رفته بود اما انگار همچنان قصد برگشتن نداشت. هیچ کدوم از اون دو حتی نمیدونستن تا کِی قراره اینطور پیش بره و تا کی قراره زندانی بمونن.
~~~
_هان سونگهی!
_بله پدر؟
سونگهی با چشمهای گرد شده به پدرش که داشت از عصبانیت منفجر میشد نگاه کرد._این رود نحوه.ی مدیریت کردنت دخترهی بی مصرف؟!
_چ- چیزی شده پدر؟!
_جیسونگ و دوستش توی ماشین برده های بودن، اونها الان توی ژاپنن، احمق.
سونگهی حتی متعجب تر از قبل شد، چطور ممکن بود؟ اون به شخصه تمامی برده ها رو چک کرده و بعد به ژاپن فرستاد.
_اما امکان نداره.
با ناباوری و صدای خیلی آروم این رو گفت._باید گم بشی ژاپن هان سونگهی...گمشو هرچه سریعتر برو اونجا.!
با صورتی که قرمز شده و درحالی که بابت عصبانیت از سرش دود بلند میشد این رو فریاد زد و در اتاق رو کوبید."نه، این چطور ممکنه؟"
~~~
ممکن یا غیرممکن، سونگهی الان توی پرواز کره به ژاپن بود و همچنان نمیتونست باور کنه برادرش رو معامله کرده.
اما میخواست به اونجا بره تا چیکار کنه؟!
جیسونگ رو برگردونه؟ لی مینهو قطعا راضی نمیشد تا اونها رو تحویل سونگهی بده.پس، چهکاری از دستش بر میاومد؟!
دو یا سه ساعتی که گذشت، پروازش توی فرودگاه نشست و سونگهی بدون اینکه خبری بده به سمت عمارت باند لرد، راه افتاد.
استرس همهی وجودش رو گرفته بود، سردرد داشت و تمام تلاشش رو میکرد تا حداقل زنده بمونه.
"این دیگه چی بود؟ توی چه مصیبتی گیر افتادم.""بالاخره رسیدم...امیدوارم تلفن رو جواب بِدن."
با کشیدن کفشهاش روی سنگ فرش پیاده رو خودش رو نزدیک در رسوند و با شماره تلفنی که ازشون داشت تماس گرفت.
"لعنتی.!"
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝒕𝒐𝒙𝒊𝒄 𝒄𝒐𝒎𝒃𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏 𝒐𝒇 𝒉𝒂𝒕𝒓𝒆𝒅 𝒂𝒏𝒅 𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒊
Fanfiction☑️کامل شده☑️ "ترکیب سمی نفرت و حماقت" 《من کسی بودم که میخواست نفرتاش نسبت به خانوادهاش رو ابراز کنه؛ اما هیچوقت نمیدونستم چیمیشه اگه مخفیانه بین بردههایی که معامله میشدند برم و برای اون مافیای ژاپنی اطلاعات خاندان هان رو فاش کنم. رئیس مافیای...