طی این چند ماه اتفاقات زیادی افتاده بود.
حمله به پایتخت ، کشته شدن امپراطور ، اعدام تمام اعضای دولت گذشته و بالاخره به تخت نشستن آخرین شاهزاده آلفا...
در واقع به راه افتادن حمام خون!
بزرگ و کوچیک فرق نداشت ، هر کس که در مقابل مین یونگی ایستادگی میکرد پایانی جز لمس شمشیر برنده آلفای شوم نمیدید.
یک سال بعد از تولد هجده سالگی به جان شاهزاده سوم سو قصد شد ، سو قصدی که از طرف خواهر بزرگ تر اتفاق افتاد.
انگار هر چقدر که یونگی موطلایی بزرگ تر میشد رمال ها پیشبینی های جذاب تری ارائه میکردن.
تن خاندان سلطنتی با خشم چشم های شاهزاده سوم لرزیده بود.
اما خوشبختانه همون چند نفر خارج از نقطه امن برای کمک سر رسیدن و طی یک درگیری مخفیانه آلفای جوان از قصر فرار کرد
درست جلوی دروازه های شهر قسمی خورد ، قسمی که قتل تمام اعضای خانواده اش رو به دوش میکشید.
پنج سال و شش ماه از قسمی که شاهزاده خورده بود میگذشت ، حالا امپراطور مین یونگی روی تخت سلطنت نشسته بود و به رودخانه جاری شده از خون نگاه میکرد.
انتقام لذت بخش بود و یونگی از این لذت سرمست.
اوضاع پایتخت به حالت عادی برگشته بود و بستگان وزیران و فرماندگان گذشته بعد از عهد بستن با امپراطوری جدید زندگی بدون دردسر رو در پیش گرفته بودن.
الهه ماه رو شکر میکرد که برادر بزرگتر در این مدت هیچ تصمیمی برای جانشین نگرفته بود چون بدون شک اون بچه هم همراه پدرش به درک واصل میشد ، بالاخره باید جای پای خودت رو محکم کنی درسته؟
حمله در شب سی امین سالگرد تولد امپراطور اتفاق افتاد و خوشبختانه گلچین کردن اشخاص مهم ساده بود.
از طرفی مهمانانی که از حکومت های دیگه برای تبریک و خوش باش اومده بودن بعد از اون اتفاق حکومت جدید رو به رسمیت شناختن و دیگه نیازی به مذاکرات بیهوده نبود.
یونگی تنها در اتاق بزرگی که به تازگی باب میلش شده بود نشسته بود و طومار هایی از معاملات در این چند سال رو میخوند ، به هر حال شش سال دوری از امور قصر و سلطنت میتونست طولانی قلمداد بشه ، البته اینطور هم نبود که از قبل در کار های سلطنتی دخالتی کرده باشه اما خوشبختانه آلفا سوم برخلاف آلفای ارشد از استعدادی ذاتی برخوردار بود.
نزدیک به نیمه شب بود که از جا بلند شد ، برنامه داشت امشب بهش سری بزنه ، البته نه از سر دلتنگی برای صدای جیغ مانندش بلکه برای مواخذه چون ندیدن اون امگا برای سه روز متوالی میتونست عجیب باشه و خب اون وظایفی برای انجام داشت که در این سه روز انجام نداده بود ، حداقل خودش اینطوری قانع میشد.
YOU ARE READING
Stupid Or Insane? (yoonmin)
Historical Fiction{کامل شده} جیمین هنوز هم لونا بود ، هیچکس حتی جرئت نداشت چیزی به غیر از لونا صداش بزنه و اون امگای صیغه ای ، خب جیمین در این دو سال اونو ندیده بود ، حتی به اشتباه و برحسب تصادف. yoonmin🌼 امگاورس / تاریخی / درام / اسمات / امپرگ نمیدونم سد باید بگم ی...