اولین گریه ولیعهد کوچک با اولین قطرات باران پاییزی همراه بود.
لونا ، یک شبانه روز درد رو متحمل شد تا به پسر کوچیکش جان ببخشه و اون رو به دنیا بیاره.
این بیست چهار ساعت طولانی ترین زمانی برای یک امگا بود تا برای زایمان آماده میشه ، همونطور که گفته شد بارداری و زایمان برای امگای نر سخت ترین نوع بارداریه.
طبیب امپراطور و یک قابله محلی که تجارب زیادی در زایمان امگا های نر داشت به همراه دو پرستار در اتاقی که لونا از درد به خودش میپیچید حضور داشتن.
یونگی ، امپراطوری توانا که در سه سال حکومت خود به اقتدار فراوان و قدرت بالا در حل مسائل شناخته شده بود خارج از عمارت لونا با اضطرابی غیر قابل توصیف قدم میزد و با هر ناله دردناکی که به گوشش میرسید در دل به الهه ماه گله میکرد که چرا این فرایند رو سریع تر به اتمام نمیرسونه.
فرمانده جئون که اینبار به عنوان دوست و یار امپراطور ایستاده بود به همراه خواجه اعظم بار ها از طبیعی بودن این اتفاق میگفتن ، در حالی که هر دوی اون ها هم از این زمان طولانی درد ها در تعجب بودن.
طبیب و قابله با دیدن کم شدن هوشیاری لونا تقریبا امید خودشون رو از دست دادن و پرستار ها شروع به گریه کرده بودن که بعد از چند دقیقه کوتاه ، بالاخره با برخورد اولین باران پاییزی به زمین و اولین رعد آسمانی صدای گریه نوزاد آلفا هم بلند شد.
شنیدن صدای گریه بلند ولیعهد دلیلی شد برای فریاد های شکرگزاری از الهه ماه و تبریک به لونا و صد البته لبخند پر رنگ امپراطور.
جیمین به علت درد های متوالی تقریبا از هوش رفت و فقط با لبخند به کودکی که در بغل یکی از پرستار ها گریه میکرد خیره موند.
باران شدید تر شد ، مراقبت های بعد از زایمان لونا انجام شد ، جارچی ها در خیابان های شهر میچرخیدن و این اتفاق مبارک رو فریاد میزدن و مردم زیر باران با خوشحالی میرقصیدن چون امپراطور هدیه ای برای تمام کشور در نظر گرفته بود.
امپراطور به مناسبت سلامت لونا و توله آلفای کوچولوش به هر خانواده یک کیسه برنج ، نمک و حبوبات می بخشید و به حقوق سالانه هر یک از اعضای دربار چند سکه اضافه می کرد.
اینبار حتی وزرا های بد عنق هم دهنشون رو بسته بودن و برای ولیعهد آرزوی سلامتی میکردن.
بعد از نیمه شب جیمین با صورتی رنگ پریده از خواب بیدار شد و اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد یونگیی بود که با همون لباس های مخصوص ، موهای آراسته شده و زخم سفید رنگ روی چشم با فاصله ای کم کنارش دراز کشیده بود.
بخشی از بدنش روی زمین چوبی قرار داشت ، چشم هاش بسته و دست جیمین رو جایی نزدیک به لبش گرفته بود.
ESTÁS LEYENDO
Stupid Or Insane? (yoonmin)
Ficción histórica{کامل شده} جیمین هنوز هم لونا بود ، هیچکس حتی جرئت نداشت چیزی به غیر از لونا صداش بزنه و اون امگای صیغه ای ، خب جیمین در این دو سال اونو ندیده بود ، حتی به اشتباه و برحسب تصادف. yoonmin🌼 امگاورس / تاریخی / درام / اسمات / امپرگ نمیدونم سد باید بگم ی...