اون روز، روز قشنگی بود؛ با شوخی ها و خنده های جیهوپ و همراهی زیبایِ نامجون، که بر خلاف چهرهیِ سردش، لبخند چال دارش اون و خیلی مهربون میکرد گذشت .
وقتی که لحظات به غروب خورشید نزدیک میشدند. نامجون خیلی جدی به لیلی گفت :_از آشنایی باهات خوشحال شدم لیلی، تو واقعا دختر سخت کوش و باهوشی هستی امیدوارم در آینده این دوستی و همکاری ادامه داشته باشه . با اینکه امروز فقط نصف حواست پیش ما بود ولی بازم انرژی خوبی داشتی . نمیخوام دخالتی بکنم اما دوستت به نظر من فقط داره تلاش میکنه تا آروم بشه و بعد با شما رو به رو بشه پس نگرانیت و با صبر جایگزین کن دختر خوب.
لیلی حس کرد قلبش گرم شده ، خیلی وقت بود که کسی اینقدر قشنگ براش حرف نزده بود و سعی نکرده بود آرومش کنه. توی همین چند جمله اون حس حمایت قشنگی و از نامجون گرفت ؛ یونگی بهش گفته بود نامجون اون،جیهوپ و جین رو بزرگ کرده و لیدر تیمشون هست حتی با اینکه اون از هر سه نفر اون ها کوچیکتره!
نامجون که اشک ِ توی چشم های لیلی رو دید و گفت :
_ هی هی ... این چشای براق برای چیه دختر خوب ؟
و ناخواسته مثل هر بار که برای آروم کردن اطرافیانش از بازو های عضلانیش استفاده میکرد. لیلی رو عمیق بین عضله های گرمش جا داد. اون مرد به لیلی هیچ حسی جز حمایت نمیداد. یونگی با کمی حسرت به نامجون و لیلی نگاه کرد ، کنترل احساساتش برای حسودی نکردن خیلی سخت بود؛اینکه لیلی رو عاشقانه نبینه، نپرسته و برای خودش نخوادش خیلی سخت بود.
یونگی توی فکر فرو رفته بود؛ که موبایل لیلی شروع به زنگ خوردن کرد. لیلی از نامجون جدا شد با دیدن اسم دارل بغض به گلوش فشار آورد کمی خودشون رو آماده کرد و تماس رو وصل کرد .دارل _ من بیرون منتظرتونم ، دیر کردین!
لی لی با لحن دلخور و پر بغض گفت :
لیلی _نگران هم میشی مگه تو ؟
دارل نفس عمیقی کشید و گفت :
دارل _بیشتر از همه.
لیلی لبخند غمگینی زد و نامجون ناگفته میتونست بفهمه که چه مکالمهای بین اونها رخ داده .
کمی بعد لیلی و ته با خداحافظی گرمی به سمت خروجی رفتند و سوار موتور مشکی رنگ دارل شدند و اجازه دادند باد بین موهاشون برقصه و دارل اون هارو از زمین جدا کنه و به دنیایی ببره که خیلی با این مکان فاصله داشت..............
همه تصمیم گرفته بودند. برای راحتیِ جمع خونهی مادربزرگ تهیونگ همو ببینند و این بین لی لی داشت به دارل میفهموند که نباید پاچهی کسی رو بگیره و سعی کنه محض رضای خدا یکم ادب داشته باشه ، آخرین باری که با جین روبه رو شده بود اتفاقات جالبی نیوفتاده بود و دارل خیلی کینهای بود . اگه کسی با جمعشون یک بار درگیر میشد، دارل کسی بود که تا آخر عمر با اون لج میکرد و پدرشو در میآورد .
اون ها داخل حیاط پشتی رو کاملا آماده کرده بودند و چراغ های ریسه ای و وسایل آتیش بازی که پیشنهاد جیمین بود آماده شده بود ، همینطور یک میز که لی لی و تهیونگ زحمتش رو کشیده بودند.
دارل هم توی جا به جایی و چیدن کمک کرده بود . جونگکوک و جیمین هم مثل همیشه با ناخونک زدن یا به قول خودشون تست کردن غذا کمک کردند و تنها مسئولیتی که لیلی بهشون داده بود آماده کرده سس بود که مثل همیشه بهش گند زده بودند و یک سس بی نهایت تند به لیلی تحویل دادند .
YOU ARE READING
We're just friends
Fanfictionیونگی ده سال پیش قید خونه و خانواده رو زد و با تنها داراییِ دختری که عاشقش بود به سئول اومد تا به آرزوهاش برسه . اما اتفاقات شخمی که این بین افتاد باعث شد این جدایی به ده سال بکشه ... حالا بعد از ده سال سرو کله تهیونگ داخل کمپانی پیدا میشه همراه با...