part9

28 8 1
                                    

لی لی درست میگفت عادی شده بود . چند سالی بود که دارل تحملِ بودن کنار برادرش رو نداشت،  برادری که یک زمان باهم شهر رو با صدای غرش موتور هاشون بیدار میکردن و صدای خنده هاشون گوش فلک رو کر می‌کرد.
همیشه پشت هم بودن و توی هر مسیری باهم قدم میذاشتن .
لی لی با لبخندی غمگینی گفت :

لی‌لی_ ما هیچکدوم نمیدونیم چی شده اما دارل از یه جایی به بعد فقط سرد شد ... اون قبلا خیلی خوشگل ...می‌خندید!

جیمین لبخند محوی زد و گفت :

_ آه اون دختر قبلا دیوونه کننده بود... این که اون در هر صورتی برای من دیوونه کننده اس شکی نیست ... ولی دلم برای قهقهه های خوشگلش تنگ شده .

کوک اما با اخم ساکت بود و تهیونگ زیر چشمی بهش نگاه می‌کرد . جیمین گوشیش رو بیرون کشید و چند عکس از دختری که جمع و ترک کرده بود نشون بقیه داد . دخترِ توی عکس موهای بلندی داشت و لبخند قشنگی روی لب هاش بود .

لی لی خندید و گفت :

_ همین سه سال پیش بودا ...

کوک بینیش و بالا کشید و دستی زیر گردنش کشید تا عرق های مزاحم پوستش رو که  اذیتش می‌کرد کنار بزنه ، تهیونگ که شاهد این لحظه بود از جا بلند شد و گفت :

_ میرم برات حوله بیارم .

اما کوک بلافاصله بلند شد و گفت :

_ میام داخل .

تهیونگ با تردید داخل رفت و وارد اتاقش شد و حوله‌ای کوچیک بیرون کشید و به سمت در برگشت که سینه به سینه‌ی مردی شد که موهای بلند و مشکیش روی صورتش ریخته بودند و بدنش از عرق خیس بود.
آب دهنش رو قورت داد و حوله رو با دستی لرزون سمت پوست ِخیس ِکوک برد و سعی کرد کلافگی پسر و کمتر کنه ... اما پسر مچ دستش و گرفت و با چرخوندن گردنش زمزمه کرد :
_امشب شراب خوردی؟

تهیونگ با گیجی گفت :

_ چی ؟!...آ..آره چند شات.

حرفش با حس لب های یخ زده‌ ای که روی لب هاش قرار گرفت نیمه تموم موند ، حس لب های کوک خاطره‌ای دور از گوشه‌ی ذهنش رو یاد آور شد .احساس می‌کرد داره آتیش میگیره و در لحظه ضربان قلبش تند تر شد . لب های کوک بدون هیچ حرکتی فقط روی لب هاش نشسته بود.
کم کم کوک لب هاشو تکون داد و شروع به بوسیدن پسر مقابل کرد .  اون چند تا شات بالا زده بود و ی حسِ کشش زیادی اونو به طرف لب های تهیونگ میبرد ،  پس سرشو کمی عقب برد و اجازه نفس کشیدن به دوتاشون داد؛ نگاهی به چشمای ته انداخت و این دفعه مطمئن تر لباشو روی لباش گذاشت و بوسه رو عمیق تر کرد . تهیونگ احساس کرد زبون مرد مقابل روی لبش کشیده شد و شراب جامونده روی لب هاش و مزه کرد.
اون نزدیکی برای قلبش زیادی بود و دستاش به سمت گردن کوک برای ادامه بوسه اومد ولی جونگکوک عقب کشید و بی خیال گفت :

We're just friendsМесто, где живут истории. Откройте их для себя