part 1

41 9 0
                                    

حیاط خلوت خونه‌ی مادربزرگ تهیونگ از صدای خنده ها و برخورد شیشه های سوجو پر شده بود.  آهنگ به سلیقه‌ی لی لی انتخاب شده بود و خودش با گونه های سرخ و چشم های خمار به تهیونگ تکیه داده بود و زیر لب  همراهی می‌کرد.
دارل یکی از پاهاش رو روی  صندلی جمع کرده بود و در حالی که لیوانش رو دوباره پر می‌کرد رو به تهیونگ گفت :
_فردا قراره خودت تنهایی بری اونجا؟

تهیونگ کمی خودش رو جابه جا کرد تا لی‌لی راحت تر باشه و با لبخند گفت :

_ نه ، لی لی و میبرم تا اگر خواستن حقم و بخورن پارشون کنه!

دارل  اَبروی پرسینگ دارش رو بالا فرستاد، دستی تو موهای کوتاهش کشید و گفت :

_ ته!  لامصب تو باید این اخلاقت و بزاری کنار ... محکم باش مرد حسابی ... دیگه داره ۳۰ سالت میشه.

  جمع، جمع همیشگی بود و همه منتظر دوتا  پسری بودند که مثل همیشه سر وقت پیداشون نمی‌شد . اونا همیشه تو حیاط خلوت خونه‌ی مادربزرگ تهیونگ جمع می‌شدند. به دو دلیل اول اینکه مادربزرگ تهیونگ نیاز به مراقبت داشت و تنها گذاشتنش این موقع از  شب کار درستی نبود.  به هر حال اگه هم به بار می‌رفتن قرار نبود آبرویی براشون باقی بمونه ، آخرین باری که باهم بیرون سگ مست شدن، دارل تقریبا فک گارسون رو خرد کرد و جونگکوک نزدیک بود یک دختر رو روی میز به فاک بده ، اگه هم میخواستن نمی تونستند بیرون مست کنند چون هیچ باری راهشون نمی‌داد .

لی لی دستش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و اون رو به سمت خودش کشید و گفت :

_  آه! دارل انقدر به تدیِ من سخت نگیر من همیشه کنارشـ...

این جمله ها رو در حالی میگفت که چشم هاش از شدت خماری نیمه باز بودند. دارل نیشخندی زد و لیوان مشروبش را بالا برد اما دستی بین راه لیوانش رو قاپید و صدایی که برای دارل عین سوهان روح بود تو حیاط خلوت پیچید:

_عا عا! این شات دیگه سهم منه لیدی . در ضمن من دوست دختر مست نمیخوام!

دارل دست هاش رو مشت کرد و زیر لب فحش رکیکی به جیمین  داد و گفت:

_کی خواست دوست دختر تو باشه متوهم

جیمین که مثل همیشه روحش رو با حرص دادن دارل تغذیه می‌کرد.
ژست رمانتیکی گرفت و دستش رو به سمت صورت دارل برد که بین راه با اومدن جونگکوک که طبق معمول یِ دختر جدید تو بغلش بود متوقف شد . این لعنتی ی شب هم به کمرش استراحت نمیداد!
دختر های غریبه همیشه‌ی خدا  مزاحم خلوت دوستانشون بودند . لی لی با اینکه مست شده بود اما فشرده شدن فک تهیونگ رو حس کرد و زمانی که رد نگاهش رو گرفت به جونگکوک رسید و گفت:

_مرتیکه احمق!

تهیونگ رو محکم تر بغل کرد و این بار بلند تر گفت: احمق! ...

دارل با اخم نوچی گفت و ادامه داد:
_هی جاکش! صد دفعه بهت نگفتم این هرزه هاتو با خودت نیار اینجا .

جیمین با عشق به دارل نگاه کرد و گفت :

_جووون خشن میشی خوردنی تر میشی، ی بوس بده ببینم وحشی !

و لباشو غنچه کرد و به طرف دارل برد . دارل که تو مرز انفجار بود با حرص به لی لی نگاه کرد :

_پوووف جیمین بکش کنار تا نیومدمـ..

لی‌لی حواسش رو کمی جمع کرد و چشم غره ای به دارل رفت، دارل بقیه‌‌ی جمله‌اشو ادامه نداد و فقط کله جیمین رو به عقب هل داد .   به خاطر لی لی نمی‌تونست فک این جوجه رنگی رو خرد کنه . مشتش رو به میز زد و به سمت جونگکوک رفت و گفت :

_ هی! بیا این و بردار ببر از اینجا...

با حرص نفس می‌کشید و حسابی کفری شده بود . جونگکوک مثل همیشه نیشخندی زد و با لحن کشیده‌ای که خبر از مست بودنش میداد گفت :

_ چـیـه ! حــسـودیـت مـیـشـه کـه دیـک نداری؟ ..

لی لی چشماش از حدقه زد بیرون و داد زد :

_ هوووش کوک ... ببند تا نیومدم ببندمش عشقم ..

دارل سرش و کج کرد و صدای شکستن استخون گردنش به گوش رسید . مشتش رو بالا آورد تا فک جونگکوک و با خاک یکی کنه اما تهیونگ با صورت جدی دخالت کرد و دستشو  روی دست دارل گذاشت و گفت :

_اشکالی نداره دارل ،ولش کن...مسته نمی‌فهمه چی میگه ... نمیشناسیش؟

دارل عصبی روی زمین جلوی پای جونگکوک تف کرد و به سمت انتهای باغ رفت تا بوی سیگارش لی لی و اذیت نکنه . تهیونگ هم نگاه عصبی به جونگکوک انداخت و پشت سر دارل رفت .
وقتی که دارل سیگارش و روشن کرد متوجه شد که کسی کنارشه،  چشم هاش و بالا کشید و نگاه حریص تهیونگ رو که به سیگارش خیره شده بود و دید. فاکی زیر لب گفت و سیگاری رو بین لب های تهیونگ گذاشت و با فندک مشکی رنگش روشنش کرد و گفت :

_ عین گشنه ها زل نزن فقط بگو میخوای ! اما بدون سیگار راه فرار نیست ته ، میدونی که بخوای کون جفتشون میزارم.

هنوز حرف دارل تموم نشده بود  که صدای جیغ های لیلی و صدای ناآشنای دختری به گوش دارل و تهیونگ رسید . هر دوشون به هم نگاه کردند به سمت میز برگشتند.
دوست دختر جدید جونگکوک در حالی که کمرش داخل دست های تتو خورده‌ی جونگکوک بود میخواست به لی لی حمله کنه.
لی لیِ مست آستین هاشو بالا زد و گارد جدی گرفت و گفت :
_  ولش کن ببینم میخواد چیکار کنه کوک ... برای من واق واق می‌کنه ...سگِ عملی ...بیا بیا

We're just friendsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora