خلاصه اين پسر پروهـه اصرار كرد كه من بايد برسونتمون منم بعد كلى ناز و عشوه راضى شدم
گفتم:
"البته بگما واسه اينكه بهم زدى و ميخواى جبران كنى قبول ميكنما وگرنه من از اون لاشياش نيستما"
و پسره خيلى پوكر گفت باشه
عــــــجـــــــــب ماشــــــــــــــــينيهـه
ايول بابا بچه بالا شهرم كه هست
اصن اينقدر تو كف ماشين بودم كه نفهميدم اون بدبخت دو ساعته داشت خودشو ميكشت كه كجا ميخوام برم
بعد از چندين و چندين دقيقه بالاخره متوجه شدم و گفتم:
"همين دبيرستانى كه اين نزديكياست"
پسره:
"چه جالب منم تو همون دبيرستانى كه نزديك اينجاست درس ميخونم"
تعجب كردم پس چرا من نديدمش؟!
"پس اگه شما اونجا بودين من چرا نديدم؟"
"آخه من تازه اومدم و اينكه امروز هم غايب بودم"
پس كه اينطور اين همون پسرست كه امروز غايب بود
"اسمت چى هست حالا؟"
"تيلور سوييفت و تو؟"
"نايل هوران"
تا مدرسه ديگه هيچ حرفى نزديم
نايل:
"پياده شو رس...."
ولى يه چيزيو يا بهتره بگم يه كسيو ديد و ديگه جملشو ادامه نداد
با كمى دقت متوجه شدم كه:
و بعله نايل زل زده به كارا و كارا زل زده به ن...
چييييييييييييى؟؟؟!!!
واستا بينم چى شددددد؟؟؟؟
كارااااا؟؟
اينننن؟؟
هاااا؟؟؟
چرا مثله اين عقب افتاده ها همينطورى دارن همون نگاه ميكنن؟! (به قول زين: Vas happining!??!?!?)
نايل:
"س..سلام خوبين خانومِ..؟"
كارا با لپ هايى سرخ:
"كارا هستم كارا دلوين و از ديدنتون خوشبختم شما؟"
"نايل هستم و از ديدن خانوم خوشگلى مثل شما خوشبختم"
كارا هم يه لبخند تحويلش داد
اوهوووو چه زود پسرخاله شد اينم چه زود پا داد
"اووووغ بدم اومد جمع كنيد اين رمانتيك بازيا رو حداقل تا وقتى كه من اينجام"
كارا بهم يه اخم كرد و يه چشم غره اى رفت
خلاصه اينا ول كن نبودن تا اينكه من به صورت پارازيت پريدم وسط و كارا رو كشيدم كنار
"كارا خيره سرمون اومده بوديم اينجا واسه پروژه نه واسه لاس زدن با اين و اون ولى خودمونيما بدجور دلتو برده هااااا"
"خفه شو تى ، من اين پسر چش آسمونيه مو زرده قناريه عخخخخشششش رو موووخواااممم=< "
"خب بابا اونجورى نكن بدم مياد"
اون پسر چش آسمونيه مو زرده قناريه عشخ به قول كارا بهش يه چشمك زد و يه لبخند دختر كش تحويلش داد
كارا هم ديگه خودتون تصور كنيد
داشتم كارا رو ميكشيدم اونور كه جمش كنم كه خوردم به ديوار
البته ديوار كه نبود مثه آدم بود
البته مثه يه آدم نبود واقعا يه آدم بود
و اون آدم كسى نبود جز...
[چه قدر آدم تو آدم شد =)))))) ]
YOU ARE READING
Revenge
Fanfictionخودم ميدونم يه كارى باهاش كردم كه كلمو ميكنه اما چه كنم كلمو بكنه كلشو ميكنم