كم كم چشامو باز كردم
بالا سرم هرى رو با صورت نگران و بغض كرده ديدم
كارا هم هى داشت صدام ميزد
نايل هم كه فقط نگاه ميكرد
هرى تا ديد من بهوش اومدم بلند شد و جورى وانمود كرد انگار اتفاقى نيوفتاده
كارا هم يه اه از سره راحتى كشيد
هنوزم گيج و منگ بودم
گفتم:
"تابلوى پريودى ـه منو زندت نميزارى"
(جمله بنديت از پهنا تو حلق ناتى بوى)
همه زندن زيره خنده
كارا:
"چى ميگى تو؟"
من:
"همون تابلوـه كه پريودِ آرام رو آموزش ميداد"
كارا:
"بچم از دست رفت"
نايل:
"از اولشم به اين زناى باردار،نه ببخشيد چيزه حامله نه يعنى همون باردار اه يعنى همون پريود اعتمادى نبود نه يعنى اميدى نبود"
كارا:
"فعلا كه به تو هم اميدى نيست نايل :/ "
*هرى با يك سطل آب به محل حادثه بازميگردد*
(مگه قتل انجام داده كه ميگى باز ميگردد؟)
(خوب پس *هرى با يك سطل وارد ميشود*)
(نه اينم خيلى رسمى شد)
(ميشه زر نزنى بذارى بقيه ادامه داستانو بخونن؟)
(باش =| ولى...)
(ببند :| )
*شالاااااپ*
و بعله همونطور كه حدس ميزدم همشو ريخت رو من
"هَــــــــــــــــــــــــــــريــــــ
ميكـــــشـــمــــت"
به هرى همينجورى كه داشت در ميرفت اين رو با تمام قدرتم داد زدم
YOU ARE READING
Revenge
Fanfictionخودم ميدونم يه كارى باهاش كردم كه كلمو ميكنه اما چه كنم كلمو بكنه كلشو ميكنم