Chapter 13

542 53 7
                                    

كم كم چشامو باز كردم
بالا سرم هرى رو با صورت نگران و بغض كرده ديدم
كارا هم هى داشت صدام ميزد
نايل هم كه فقط نگاه ميكرد
هرى تا ديد من بهوش اومدم بلند شد و جورى وانمود كرد انگار اتفاقى نيوفتاده
كارا هم يه اه از سره راحتى كشيد
هنوزم گيج و منگ بودم
گفتم:
"تابلوى پريودى ـه منو زندت نميزارى"
(جمله بنديت از پهنا تو حلق ناتى بوى)
همه زندن زيره خنده
كارا:
"چى ميگى تو؟"
من:
"همون تابلوـه كه پريودِ آرام رو آموزش ميداد"
كارا:
"بچم از دست رفت"
نايل:
"از اولشم به اين زناى باردار،نه ببخشيد چيزه حامله نه يعنى همون باردار اه يعنى همون پريود اعتمادى نبود نه يعنى اميدى نبود"
كارا:
"فعلا كه به تو هم اميدى نيست نايل :/ "
*هرى با يك سطل آب به محل حادثه بازميگردد*
(مگه قتل انجام داده كه ميگى باز ميگردد؟)
(خوب پس *هرى با يك سطل وارد ميشود*)
(نه اينم خيلى رسمى شد)
(ميشه زر نزنى بذارى بقيه ادامه داستانو بخونن؟)
(باش =| ولى...)
(ببند :| )
*شالاااااپ*
و بعله همونطور كه حدس ميزدم همشو ريخت رو من
"هَــــــــــــــــــــــــــــريــــــ
ميكـــــشـــمــــت"
به هرى همينجورى كه داشت در ميرفت اين رو با تمام قدرتم داد زدم

RevengeWhere stories live. Discover now