Chapter 6

711 65 13
                                    

اوا اين كه خرى استايلزه خودمونه كه!
آقا منو ميگى؟
بدو بدو بدو بدو بدو بدو بدو
هى من بدو
هى ماشين بدو
هم من بدو
هم ماشين بدو
حالا مگه ول كن بود؟
آقا اينقدر دويدم كه از پا افتادم
همونجام غش كردم
ديگه نميدونم چى شد
فقط وقتى بلند شدم

خودمو رو تخت يه خونه ديدم
مثه اين ديالوگ فيلما:
من كجام؟
اينجا كجاست؟
من كى ام؟
ها؟ آهان
من الان قاعدتن خونه ى هرى اخ ببخشيد خرى ام
خودمم كه تيلور خوشگلم
اينجا هم يه تخت دو نفره لوكسه
I love you pmc
خودمم جواب خودمو دادم
ايشالا كه خدا مريضا رو هم شفا ميده
خب بريم سره اصل مطلب
خرى كو؟
تو اين فكر بودم كه خوده خرش اومد تو
يه جورى وانمود كردم انگار عصبانيم البته شايدم واقعا عصبانى بودم :|
پس گفتم:
"چــــــــــــــرا منــــو آورديــــــ اينــــــــــــجـا؟"
- "خب ، خب آروم باش ؛ خونتو بلد...ن... خب،بودم ولى عشقم كشيد بيارمت اينجا D= "
-"نيشتو ببند ، كفاثت (همون كثافط خودمونه :| ) چرا منو آوردى تو اين خونه؟"
-"ميخوام تنبيهت كنم 😏 "
-"آخه چرا؟!"
-"به من فحش ميدى ديگه؟ خرى استايلز هان؟!"
و بعـله تازه يادم اومد كه فحش هايى كه داشتم به هرى ميگفتم رو بلند گفته بودم يعنى در واقع تو دلم نگفته بودم و هرى هم كه فال گوش وايستاده بوده همه رو شنيده بوده
تازه بازم الانم يادم اومد كه اون فحش هايى كه داشتم تو خيابون بهش ميدادم رو هم بلند گفته بودم
خاك تو سره بدبختم كه بدبخت شدم رفت:|||
غوووووووورت ، آب دهنمو قورت دادم
و گفتم:
"اووووووم خب چيزه.... ميدونى يعنى اوووم تو خب...."
-"خـــب چــى؟"
-"خب چيزه بلخقشيد ديگه"
-"چى؟ نفهميدم درست بگو"
-"بلخشيد ديگـ"
-"گفتم درســـــت"
-"بابا ميگم بـــــبــــــخـــــــشــــــيـــــد"
-"شنيده بودم دخترا وقتى پريود ميشن كنترلشونو از دست ميدن ولى تو ديگه عقلتو از دست دادى!(همراه با يه نيشخند)"
عصبانى شدم صورتم سرخ سرخ بود ميشد دود رو كه از سرم بلند ميشد ديد
تازه يادم اومد كيفم كنار تخته
زيپ كيفم رو باز كردم و اسپريمو برداشتم زدم تو چشاى ماهش
كات
اَه تيلور الانم دست از اين عشقولانه بازيات برنميداريا ناسلامتى وسط اوج داستانيم
اخ اخ ببخشيد بريم
حركت
خلاصه زدم تو چشماشو الفراررررررر
وايييييييييييييى نهههههههههههه
در قفلهههههههههه حالا چه گوهى بخورمممممم؟؟؟؟؟!!!!
غوووررررتتتتت آب دهنمو غورت دادم  و منتظر مرگ شدم
واهاهاهااااااى
واااااااااااهاهاهاهاهااااهاهااااى
هرييييييييى
دهنم سرويسه
چشمامو بستم و به اين فكر كردم كه چجورى ميكشتم
الانه كه از پله ها بياد پايين واى ماماااااان
اگه تا پنج دقيقه ديگه نياد از استرس ميميرم
تو اين فكرا بودم كه
كه يهو...

RevengeWhere stories live. Discover now