Chapter 11

623 67 19
                                    

تا اومد بيرون گفتم:
"حــــــــــــــمــــــــلـهـه"
تفنگ هاى آب پاش رو آماده كرديم
و آبا رو شليك كرديم به سر و صورتش
موها و بدنش خيس آب شده بودن
اصن فقط بايد ميديد
لباسشم ناز، بود بدنش همه معلوم بود
بلوزشو از تنش دراوردم
اومد بلوزشو پس بگيره كه دستشو گرفتمو گفتم:
"آ،آ بلوزت خيسه بايد خشك شه تا قبل از اون بدون لباس بايد برى خونه،آخى بميرم پروانت سرما نخوره يه وقت"
همه زدن زيره خنده هرى كه قرمز قرمز شده بود همين الانا بود كه دود از سرش بلند شه اى جان وقتى عصبانى ميشه چه ناز ميشه
خب ديگه من محل عمق فاجعه رو ترك ميكنم چون مطمئنم منو ميكشه و همين كه تا الانش زندم ينى تا دقايقى ديگر مرگ ناگهانى در انتظارمه
پيرهن به دست در رفتم

*در خونه*
پيرهنش چه بو خوبى ميده بو هريييييى ميده
البته الان كه بيشتر دقت ميكنم ميبينم بو قورمه سبزى ميده اه اه اه چند وقته حموم نرفته
البته الان كه بيشتر تر دقت ميكنم ميبينم كه ما تو لندن اصلا قورمه سبزى نداريم!
الان كه بيشتر تر تر دقت كردم فهميدم من اصلا نميدونم قورمه سبزى چه بويى ميده
ولى آخى پسره گناه داره بى لباس ميره خونه نكنه سرما بخوره بچم:(
هيچم گناه نداره پسره ى ...
ولى گناه دارهااا
نداره ميگم
داره
نداره
داره
دِ ميگم نداره
ببين كارم به كجا رسيده كه وجدانام باهم دعوا ميكنن
واى ميترسم از خونه بيام بيرون گيرم بياره بكشتم
اصن گيرم بياره اگه خواست اذيتم كنه بازم به حسابش ميرسم
آوره
ولى پيرهنشو بش نميدم بو خوبى ميده اگه قورمه سبزيشو حذف كنيم
كات
كارگردان:آخه من به تو چند دفعه بگم اينجا لندن ما قورمه سبزى نداريم و تا حالا بوش نكرديم؟
نويسنده: اوا شرمنده من خيلى با رسومات لندنيا آشنا نيستم ببخشيد شوما
حركت
كجا قايم كنم مامانم نبينه؟!
آهان كمدم خوبه اينقدر شلوغ پلوغه كه شتر با بارش توش گم ميشه
خب ديگه اينم از اين تموم شد

مثل هميشه پاشدم و راه افتادم به سمت مدرسه
واى قيافه هرى ديدنيه ينى
خب مثل هميشه كارا
-"اوا! پس نايل كو؟"
كارا سرخ شد
-"رفته دستشويى"
-"آهان ميگم جاى دورى نميتونست رفته باشه پس بگو آقا رفته برينه بياد خب اومد سلام منو بهش برسون=]"
قبل از اينكه كارا چيزى بگه بدو بدو صحنه جرمو ترك كردم
رفتم سر كلاس هرى رو ديدم كه با عصبانيت بهم زل زده
غورتتت
كارا كه پيشه ناخنه(nail)
اى باو جهنم ميرم پيشش ميشينم
اخ اخ صداى نفساش از جلسه قبلى هم بلند تر شده بود
اينقدر بلند كه ميخواستم بكوبونم تو دهنش
البته ايندفعه تقريبا حواسم بود پس بلند گفتم:
"نـــٓفـس بــكـش"
همه بچه ها برگشتن طرفم
معلم:
"خانم سوييفت اينجا رو با كجا دقيقا اشتباه گرفتيد؟يه بار ميگى نفس بكش يه بار ميگى نكش،پيشنهاد ميكنم خودتونو به يه تيمارستان نشون بديد"
منم اومد مثلا درستش كنم گفتم:
"چيزه خودمو نشون دادم اما دكتراش گفتن اميدى نيست"
و كلاس رفت رو هوا
معلم هم به نشانه تاسف سرشو تكون داد و شروع كرد به درس دادن
هرى:
-"مگه تو تيمارستان دكتراش قطع اميد ميكنن؟!"
-"نميكنن؟"
هرى با چشاى گرد نگام كرد بعد ديگه چيزى نگفت
منظورش از دكترا كه تو تيمارستان قطع اميد ميكنن چى بود؟
ولش كن باو اين هرى خله يه چى ميگه برا خودش
منم تصميم گرفتم ديگه چيزى نگم اگه يه ذره ديگ زر بزنم جلسه بعد اينجورى حاضر غايبم ميكنن:
-"تيلور سوت سوتى"
-"حاضر"
والا بوخودا
پس فقط منتظر شدم ببينم هرى برام چه نقشه اى كشيده
چون سر كلاس هى بهم نگاه ميكرد و لبخند ميزد
............................
واى پدرم دراومد تا اين پارتو تايپ كردم دستم درد نكنه
راستى ببخشيد قسمت هاى خنده دارش كم بود
اينم بگم كه پارت بعد تقريبا قسمت آخره :)
يادتون باشه با اينكه تبلتم مشكل داشت تو تايپ ولى اين همه براتون با عشق وعلاقه تايپ كردم
پس حيفه نظر نديد يا راى هاش زياد نشه
من مثل خيلياى ديگه نگفتم تا كامنتا و راى ها فلان قدر نشه نميذارم و اينا
پس خودتون مرامى نظر و راى بذاريد
مرسى:)

RevengeWhere stories live. Discover now