ییبو ناخودآگاه از اينكه دستش رو شده بود نوچي كرد و سرش رو برگردوند تا با اخرين نفري كه دوست داشت توي يك اتاق باهاش باشه روبه رو بشه.
جان سرش رو كمي به سمت راست كج كرد. نوري كه از پنجره ميومد صورتش رو درخشان ميكرد و باعث ميشد ییبو تقريبا هاله اي از سفيدي ببينه. جان براي يه مدت بازي با خودكارش رو متوقف كرد. بعد به طور ريتميك ضربه هاش رو از سر گرفت و با اين كارش رو اعصاب ییبو رفت.
"بهم گفتن كه قراره كار كنم،نه اينكه توي اتاق زنداني شم" ییبو سه قدم جلو اومد و تخته رو نگاه كرد. تصاويري از افراد ناشناس توسط نخ قرمز با پونز به تخته زده شده بودن و جوري بود كه انگار يه گروه خاصي رو معلوم ميكردن. دركنارش نقشه هايي از موكپو بود و به زبون ژاپني روش چيزي نوشته شده بود ولي نه، ییبو نميتونست ژاپني بخونه.
جان به سمت ییبو برگشت و كف دستش روي ميز گذاشت. حلقه اي از خشم تو چشماش بود و با نگاهي نافذ به ییبو خيره شد. باعث شد بدن لاغر ییبو هم از خشم و هم از اضطراب و استرس بلرزه.
سياهي عنبيه چشمان جان انگار بيشتر شد و حتي از دور هم چهره اش خشك و توهي به نظر ميرسيد. نگاهش خيلي سنگين بود و نوعي حس بد و ناراحتي توي خودش داشت كه باعث ميشد سرماي بدن جاي خودش رو به گرماي سوزاني بده.
جان پرسيد:"مشتاق كاري"
ییبو ذهني، يه علامت سوال كنار حرف جان اضافه كرد و با صداي ارومي گفت:"ميخوام بدهيم رو بدم... پس اره مشتاقم"و با صداي بلندتري ادامه داد:"پس توام بهتره كه اون چيزي كه سرش توافق كرديم رو انجام بدي."
جان به تندي گفت:"حواست به لحنت باشه"
ییبو گفت:"ببخشيد؟"
جان نگاهش رو براي چند ثانيه ديگه روي ییبو نگه داشت. بعد توجه اش رو به برگه هاي روي ميزش داد و گفت:"پذيرفته نشد."
ییبو با تاكيد گفت:"منظورم اين بود كه يه بار ديگه حرفت رو تكرار كن"
و بعد چشماش رو چرخوند. دقيقا ميدونست جان چيه. يه متخصص شكنجه كه كارش اينه كه ترس و وحشت رو توي مردم به وجود بياره ولي ییبو حتي يه ذره ي لعنتي هم به ترس و وحشت اهميت نميداد.
فك استخوني جان منقبض شد و دوباره با يه نگاه شكنجه آورِ بلند به ییبو خيره شد.
ییبو شايد از"زبون خلافكارا"سر در نمي آورد و شايدم تو زبون ژاپني استاد نبود ولي دقيقا ميدونست رئيس شيطاني منظورش چيه و كاملا هم متوجه شد ديگه جاش اونجا نيست. بهتر بود دمش رو بزاره رو كولش و در بره. فقط نميخواست زير بار سلطه جان بره و بهش اجازه بده كنترلش كنه.
ییبو سعي كرد تا اونجايي كه ميتونست يه نگاه خطرناك درست كنه و باهاش به جان خيره بشه. حتي اگه توي بازي خيره شدن هم ميتونست ادم بد زندگيش رو شكست بده هم راضي بود.
YOU ARE READING
One Bullet Through / در مسیر گلوله
Fanfiction«فقط برای امشب، فکر کنم، شاید بتونم دوستت داشته باشم...» صدای ییبو تو ذهن جان یخ زد و جان یک لبخند کوچیک از روی ناباوری زد. بدهی مالی ییبو پای اونو به گروه گنگستری ییبو باز میکنه... در ازای بخشیده شدن بدهیش چه تاوانی باید پس بده؟