فقط چند متر بين پاركينگ و انبار فاصله بود. چند سال قبل اونجا نايت كلاب بود ولي حالا توسط آر وي خريده شده بود.
خود جان خريده بودتش، به بهونه اينكه از"موزيك" خوشش مياد. بيشتر افرادش فكر ميكردن جان كار كلاب رو ادامه ميده ولي درعوض جان كلاب رو به يه قطعه زمين سيماني تبديل كرده بود. براي استفاده پاركينگي براي يكي از انبار هاش.
حالا يه منطقه متروك بود و به جز رد سيگار و بطري هاي شكسته ي الكلي كه اينور اونور ريخته شده بودن، معلوم نبود كه قبلا اينجا يه كلاب بوده.
ذهن ییبو وقتي داشت توي محوطه پاركينگ راه ميرفت، خالي بود. سرماي سكوت همه جا رو فرا گرفته بود و وقتي راه ميرفت ميتونست صداي كشيده شدن كفشاش به سيمان رو بشنوه. با ديدن جان و سه زير دستش كه چند متر جلوتر پشت به ییبو ايستاده بودن سر جاش متوقف شد. ییبو چشماش رو ريز كرد تا بهتر بيينه.
ناگهان جان به سمتش برگشت. مثل ماهي كه توي خشكي افتاده، يا بچه اي كه توي سرزمين هاي بيگانه اس. ییبو سردرگم ايستاد. قدم هاي سنگين از پشت سرش بلند شدن و چيزي كه نميديد براش معلوم شد. شوك كشفي كه كرده بود با تمام قدرت خودش رو به ییبو كوبيد.ب يشتر از بيست مرد، كه تا به حال نديده بودتشون، داشتن با سرعت فوق طبيعي به سمتش ميومدن و مشتاشون رو اماده كرده بودن تا روي بدن لرزونش فرود بيارن.
ییبو با حالت عصبي به عقب برگشت. پاهاش با هر قدم ميلرزيدن و دلش مدام به هم ميپيچيد. پاش روي بطري شكسته اي رفت و باعث شد روي زمين سرد بيوفته. تو يك ثانيه، مشت مرد عضله اي يك اينچ با صورتش فاصله داشت. كارش تموم بود. گلوي ییبو بسته شد و خودش رو اماده ضربه اي كرد كه قرار بود روي صورتش فرود بياد.
ولي هيچ مشتي روي صورتش خوابيده نشد. ییبو چشماش باز كرد و جان ديد كه مشت مرد رو با دستاش متوقف كرده بود. بدون لحظه اي توقف، جان بازوي مرد رو پيچوند و با دست ازادش مشت محكمي به فك مرد زد و با بي رحمي اون رو به زمين سنگي كوبوند. مرد فريادي زد و خون صورتش رو پر كرد و روي لباسش ريخت. جان خنجر هوك بلندي دراورد و ییبو با ديدنش لرزيد. سر مرد رو گرفت و چاقو رو به سمت گلوش برد.
نگاه وحشي جان به سمت ییبو برگشت:"فرار كن"
ولي ییبو نميتونست خودش رو بالا بكشه. نميتونست بايسته. حتي نميتونست قسمتي از بدنش رو تكون بده.
جان به سمتش فرياد زد:"برو!"
ولي ییبو نمي شنيد. گوشهاش بي حس شده بودن، بدنش در اثر تپش هاي بلند قلبش به لرزه افتاده بود. سه نفر مرد همراهِ جان با اون همه مرد درگير شده بودن. تعداد زياد حريف داشت بهشون غلبه ميكرد.
صداي خفه شدن يكي ميومد،خون و عرق هوا رو پر كرده بود.تمام چيزي كه ییبو ميشنيد صداي شكسته شدن استخون و پاره شدن پوست بود.
YOU ARE READING
One Bullet Through / در مسیر گلوله
Fanfiction«فقط برای امشب، فکر کنم، شاید بتونم دوستت داشته باشم...» صدای ییبو تو ذهن جان یخ زد و جان یک لبخند کوچیک از روی ناباوری زد. بدهی مالی ییبو پای اونو به گروه گنگستری ییبو باز میکنه... در ازای بخشیده شدن بدهیش چه تاوانی باید پس بده؟