بیست دقیقهای میشد که توی اورژانس نشسته بودن تا ببینن وضعیت یونهو چطوره. با توضیحات سرسری چانیول، جویون رو بازداشت کرده بودن و یکی از مامورها برای سرکشی به اوضاع یونهو، باهاشون به بیمارستان اومده بود. بکهیون با عذابوجدانی که شدتش هرلحظه بیشتر میشد، به چانیولی که با بیقراری راه میرفت نگاه میکرد و نمیدونست چه کاری برای آرومکردنش ازش برمیاد. بیرون اومدن دکتر بالاخره راهرفتن چانیول رو متوقف کرد و هردو به سمت دکتر میانسال هجوم بردن.
" حالش چطوره؟"
" خوشبختانه آسیب جدی ندیده و عکساش شکستگی بزرگی رو نشون ندادن. هفتتا بخیه خورده پیشونیش که فقط باید حواستون باشه پانسمانش رو مرتب عوض کنید تا عفونت نکنه. یه سری مسکن و آنتیبیوتیک هم گرفتم که میتونید همینجا تهیه کنید"
انگار آب سردی روی آتیش درونشون ریخته شد. اگر بلایی سر یونهو میومد، هیچوقت نمیتونست خودش رو ببخشه و ترس از اینکه چانیول به سرش بزنه و بلایی سر جویون بیاره هم ولش نمیکرد.
" میتونم ببینمش؟"
" بله حتما. بههوشه و میتونید تا چند دقیقهی دیگه که سرمش تموم میشه ببرینش"
" ممنونم"
هنوز دستش به پردهی کشیدهشده دور تخت نرسیده بود که سرمایی رو دور مچش حس کرد. برگشت و با دیدن امگای مظلومش که انگار میترسید حرف بزنه، گرهی بین ابروهاش رو باز کرد. اون که تقصیری نداشت.
" جانم؟"
به وضوح متوجه ریلکسشدن بدن بکهیون با همین یه کلمهی کوچیک شد. یعنی لیموی رنجورش انقدر ازش حساب میبرد؟ شاید خودش به این حجم عصبانیت و جدی بودنش عادت داشت ولی بکهیون هنوز به اون روی عصبیش عادت نداشت.
" میشه...منم ببینمش؟"
" چرا نشه عزیزم مگه تقصیر تو بوده که اینطوری شده؟"
دستش رو دور شونهی ظریفش حلقه کرد و پرده رو کنار زد. یونهو ساعد دستش رو روی چشماش گذاشته بود و با متوجه شدن فرومون چانیول، دستش رو برداشت. لبخندی به صورت مضطرب بکهیون زد و به رفیقش که تمام تلاشش رو میکرد تا با وجود اخماش مهربون به نظر برسه، خیره شد.
" بهتری؟"
" آره خوبم. ببخشید نگران شدید"
" اونی که باید عذرخواهی کنه تو نیستی به وقتش به حساب اون میرسم"
" ببخشید. من از طرف اون معذرت میخوام"
" مشکلی نیست بکهیون میبینی که حالم خوبه ناراحت نباش"
اگه ولش میکردن احتمالا همونجا میزد زیر گریه و انقدر اشک میریخت تا خالی بشه. مهم نبود چقدر یونهو و چانیول با مهربونی باهاش حرف بزنن از حس بدش کم نمیشد و نمیتونست شرمندگیش رو کنار بذاره. با اومدن ماموری که بیرون منتظر بود، فرصتی برای ابراز تاسف بیشتر پیدا نکرد.
YOU ARE READING
𓂃Lemony Love𓂃
Fanfiction🍋 عشق لیمویی 🍋 پارک چانیول رئیس آلفای کمپانی جواهرسازی Happy Shineه که کارمنداش از عصبانیتش و فریاداش آسایش ندارن. اما حتی آلفای مغروری مثل اون هم باید یه منبع آرامشی داشته باشه نه؟ مثلا آرامشی از جنس لیمو و وانیل که ناگهانی توی زندگیش پیدا بشه و...