🍋Slice 11🍋

1.5K 272 291
                                    

به کاور قشنگ این پارت توجه کنید🥺🌙

🍋🍋🍋🍋

بعد از اینکه چانیول به نیت شومش اشاره کرده بود، دیگه آلفا رو اذیت نکرد. حس می‌کرد کل صورتش به‌خاطر تندی غذا داره میسوزه و لیوان آب‌یخی که خورد هم تاثیری‌ توی کم‌شدن حرارت بدنش نداشت. با ورق قرصی که جلوش گذاشته شد، نگاه متعجبش رو به آلفا دوخت.

" این چیه؟"

" فکر نکن یادم رفته تندی نمی‌تونستی بخوری‌. این دفعه رو اجازه دادم چون هوس کرده بودی‌. قرص ضدحساسیته بخور تا بیشتر از این گردنت نریخته بیرون‌. الانشم میتونم چندتا دونه قرمز ببینم"

از این توجه و مهربونی، دلش جوری به‌هم پیچ زد که حس می‌کرد توی چهره‌اش معلوم شده. بدون پرسیدن هیچ سوالی قرص رو خورد و خواست توی جمع‌کردن ظرفا کمک کنه که چانیول اجازه نداد. سرمای کمی رو روی پاهای لختش احساس می‌کرد ولی ترجیح می‌داد همونطوری بمونه و نگاهای خیره‌ی چانیول رو بیشتر حس کنه. روی کاناپه‌ی بزرگی که جلوی تلویزیون قرار داشت نشست و درحالی که گردنش رو به‌خاطر دونه‌ها می‌خاروند، با دقت بیشتری هال رو رصد کرد. هیچ‌چیز غیرعادی و یا به‌خصوصی وجود نداشت و فقط قفسه‌ای که کنار میز تلویزیون پر از دی‌وی‌دی بود، توجهش رو جلب کرد.

" چقدر فیلم داری. بهت نمیاد اصلا اهل فیلم‌دیدن باشی"

با صدای بلند فکرش رو به زبون آورد تا به گوش آلفای توی آشپزخونه برسه.

" قبلا خیلی اهلش بودم اینا هم مال قدیمه. الان بخوامم فرصتش رو ندارم"

صدای چانیول نزدیک و نزدیک‌تر میشد تا اینکه کنارش نشست و مثل بکهیون به قفسه‌ی پر از دی‌وی‌دی نگاه کرد.

" یعنی الانم فرصت نداری یکیش رو باهم ببینیم؟ وسوسه شدم"

" هوم چرا فرصتش رو دارم ولی منم وسوسه شدم کارای دیگه‌ای انجام بدم"

" یعنی چی؟"

هنوز دو ثانیه از سوالش نگذشته بود که چانیول روش خیمه زد و با نگاهی گرسنه که انگار نه انگار تازه شام خورده، بهش خیره شد.

" بعضیا چه زود یادشون رفت داشتن چیکار می‌کردن"

" الان منظورت از اون بعضیا منم؟ مگه چیکار کردم؟"

" شاید به زبون بتونی انکار کنی دلبرک ولی این نگاه تخس و خواستنیت رو کجای دلم بذارم هوم؟"

" بذارش گوشه‌ی دلت بعد امگات رو با یه ماچ تحویل بگیر هوم؟"

حس می‌کرد دیگه بیشتر از اون توانایی تحمل این حجم شیرینی رو نداره. سرش رو پایین برد و لبای سرخ امگا رو بین لباش کشید. بوسه‌های ملایمی روی لب پایینش می‌ذاشت اما هرچی پیش می‌رفت، عطشش توی بوسیدن اون پاستیلای خوشمزه بیشتر میشد. بوسه‌های آرومش به مک‌های عمیق تبدیل شد و هردو لب بکهیون رو با ولع می‌بوسید و گازهای آرومی ازش می‌گرفت. دستای پسر کوچک‌تر که دور گردنش حلقه شد و نفسای تندش، به ادامه‌ی کار ترغیبش می‌کرد. بدون اینکه حتی ذره‌ای لباش رو فاصله بده، بوسه‌هاش رو به چونه و بعد گردن امگا رسوند و زبونش رو آروم روی دونه‌هایی که کم‌کم داشتن قرمزیشون رو از دست می‌دادن کشید.

𓂃Lemony Love𓂃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora