Japan 2015:
بدون توجه به حرفای بقیه به سمت سکوی بام مدرسه رفت و همه هیچی کشیدن البته هیچکس براش احساس ناراحتی و تاسف نمیکرد همشون میخندیدن.
" تو که جرعت نداری بیا پایین "
درست بود اون دختر خیلی اومده بود تو اینجا خودکشی کنه ولی هی منصرف میشد دلیلش فقط مامانش بود ولی الان دیگه مادرش براش مهم نبود ففط میخواست از این زندگی نحس و نکبتش خلاص شه حالا که بازم تو این سکو بود جتی معلم هاهم تلاش نمیکردن تا اون رو از نظرش منصرف کنن چون فکر میکردن مثل همیشه نقش بازی میکنه ولی ایندفعه تصمیمش جدی بود.
" والا ای کاش بمیره و بره ازش خلاص شیم"
" نگران مباش این نمیره این روح خودش رو به شیطان فروخته"
و شروع کردن به خندیدن، قلدر مدرسه گفت: ای کاش حداقل قبل از مردنش از بدنش لذت میبردیم بعد میمرد بدنش واقعا عالیه مخصوصا قسمت باسن و سینه هاش.
رفیق قلدری به شونش زد و گفت: دقیقا، این دختره واقعا جیگره حداقل ای کاش نیاز جنسیمون رو برطرف میکردیم بعد.
دختر اشکاش رو پاک کرد و برگشت به سمت معلم ها و شاگردا که با تمسخر نگاه میکردند گفت: همتون رو میشم الان شاید بمیرم ولی هیچوقت قرار نیست زندتون بزارم انتقامم رو میگیرم.
گردنبند مسیحش رو از گردنش کند و گفت: از من بترسین شاید نن واقعا روحم رو به شیطان فروختم... شاید واقعا قراره اون کمکم کنه تا انتقام بگیرم کی میدونه، این مدرسه قراره برای من باشه...خونه من باشه و شما همتون قراره تو خونه بمیرین... هرکی بیاد خونه من میمیره نمیزارم زنده بمونه... نه برای شما برای هردانش اموزایی که بیان اینجا میمیرن...نمیزارم زنده از اینجا دربیان.
دستاش رو باز کرد و خودش رو به زمین پرت کرد.
......................................................................
Japan 2023:
فلیکس درحالی که توی اتوبوس نشسته بود و هندزفریش توی گوشاش بود به بیرون نگاه میکرد مدرسشون واسه تعطیلات اونا رو به ژاپن آورده بودن، اونا از هرمدرسه ای نبودن اونا از مدرسه معروف سئول که فقط پولدارا و البته بچه های باهوش که نمره هاشون میتونستن وارد اونجا باشن و فلیکس از دسته دوم بود که با نمره هاش تونسته بود وارد اینجا بشه، برگشت و به پشت نگاه کرد همه بچه ها سرشون به کار خودشون مشغول بودن که چشمش به کراش اعظمش افتاد که داشت با دوستاش حرف میزد لبخندی زد و برگشت به سرجاش.
سونگمین: تو اگه تو مدرسه معلوم نکردی اینجا معلوم میکنی که اون رو دوست داری.
فلیکس: یاا من داشتم به بقیه نگاه میکردم.
سونگمین: آره جون خودت.
اتوبوس بلاخره به مقصد رسید، مدرسشون اردوگاه با قیمتی بالا رو برای دانش اموزاش انتخاب کرده بود و واقعا هم زیبا بود، با توقف اتوبوس وسایل هاشون رو جمع کردن و از اتوبوس پیاده شدن، همینکه فلیکس پیاده شد به اردوگاه نگاهی انداخت و تا خواست عکس بندازه و به مادرش بفرسته گروه قلدر جونگین بهش خوردن و باعث شد به زمین بیفته.
سونگمین: هی مراقب باش.
جونگین که عین لات ها راه میرفت اهمیتی نداد و انگشت فاکش رو به اونا نشون داد و به راهش ادامه داد و البته به گروهش گفت: لطفا چمدون من رو هم بیارین.
فلیکس سری از تاسف تکون داد و تا خواست پاشه هیونجین جلو اومد و دستش رو به سمتش دراز کرد.
هیونجین:خوبی؟
فلیکس با کمک هیونجین از زمین پاشد و تشکری کرد و چمدانش رو ورداشت و همراه با سونگمین پیش مربی رفت و کلید اتاقشون رو گرفت و به سمت اتاق مشترکش با سونگمین رفت، همه دانش اموزا به اتاق خودشون رفتن و برای تایم شام کمی تو اتاق هاشون استراحت میکردن تا اینکه تایم شام رسید و همشون توی حیاط جمع شده بودن و شام میخوردن، حیاط خیلی پر سر و صدا بود همه باهم میگفتن و میخندیدن و غذا میخوردن، فلیکس به هیونجین که پیش کارینا و دوستاش نشسته بود نگاه میکرد که سونگمین گفت: پس چرا هیچی نمیخوری؟
فلیکس: میخورم.
سونگمین: غذات جلوت مونده عزیزم.
فلیکس سرش رو به انداخت و آروم غذاش رو خورد و از شانس مبارکش فلیکس روبه روی گروه جونگین نشسته بود و صدای اونا همه جارو ورداشته بود.
کارینا: خلاصه اینجوری شد... راستی هیونجین میگم فردا بیا بریم به جاهای دیدنی ژاپن میگن قشنگه.
هیونجین: ما تنهایی نمیتونیم بریم کارینا چون هنوز ۱۷ سالمونه و نمیزارن تنهایی هیچ جا بریم.
کارینا: حیف شد.
ساکورا یهو کرمش گرفت و کمی به دوقلو ها نزدیک شد و درحالی که لیوان دستش بود اون رو عمدی ریخت روی یکی از دوقلوها.
لیا: یاااا تو روانی چیزی هستی؟
ساکورا: اوپس ساری هانی.
یونا: لیا ولش کن بیا بریم اتاق.
لیا که لباسش کثیف شده بود همراه با دوقلوش پاشد و به اتاقشون رفتن، ساکورا و کارینا دستاشون رو به همدیگه زدن.
کارینا: کارت عالی بود.
ساکورا چشمکی به نایون و کارینا زد و مشغول خوردن غذاش شد.
بعد از اینکه همشون غذاشون رو تموم کردم توی حیاط روی زمین نشسته بودن، سوهو به جاهای دیدنی ژاپن رو توی اینترنت سرچ کرده بود یهو را دیدن یه مکان ترسناک دوستاش رو صدا کرد.
سوهو: جونگینننننن، کریس.
جونگین:چته؟
سوهو گوشی رو به دوستاش نشون داد و گفت:ببینین.
جونگین گوشی رو از دست سوهو گرفت و گفت: مدرسه شینیگامی یکی از قدیمیترین مدرسه جن زدست و..... چه جالبببب.
کریس: به هرحال که مسیرش دوره و هیچکی رو نمیزارن برن.
جونگین: ولی ما میریم.
کریس:ما؟ منظورت تویی دیگه اره؟ آخه تو یه روانی هستی و دوست داری چیزای ترسناک رو امتحان کنی.
جونگین: واقعا باور میکنین که اونجا جن زدست؟ واسه جلب توجه توریست ها این رو نوشتن احمقا و اینکه منظورم از ما تنها ما نیستیم بقیه هم با ما میان.
کریس: هیچکس حاضر نیست با تو به اونجا بره خودت برو و بیا.
جونگین: نخیر من نمیرم شما و بقیه هم میاین، وایسا یه نقشه دارم.
سوهو: کل مدرسه میان؟
جونگین و کریس پوکر به سوهو نگاه کردن که جونگین گفت: سوهو واقعا بعضی وقتا فکر میکنم چطوری ما با توی احمق دوست شدیم آخه کل مدرسه ۶۰ نفرههههه به نظرت ۶۰ نفر با ما میان؟
سوهو: فقط سوال بود که پرسیدم.
کریس" جونگین فقط کسایی که خودش انتخاب میکنه رو میبره نه همه رو، و الانم نقشه داره و میخواد نصف شب اجراش کنه و نصف شب مارو ببره اونجا که بدبخت شدیم.
کارینا با دوتا نوشیدنی برگشته بود و درحالی که پیش هیونجین میرفت، چه یونگ دشمن خونیش پاش رو دراز کرد و باعث شد کارینا بخوره زمین.
چه یونگ:اوپس ساری هانی.
کارینا: عوضی.
ساکورا و نایون به کمک کارینا اومدن، چه یونگ پوزخندی زد و برگشت به دوقلو چشمکی زد و پیش دوست پسرش هیونسوک رفت.
نایون: خیلی دوست دارم خفش کنم.
کارینا: ولم کنین اهه لباسم کثیف شد.
فلیکس از دور به کارینا میخندید روبه سونگمین گفت: واقعا چه یونگ بی نظیره ازش خیلی خوشم میاد.
سونگمین: من از اینجا به جز از تو خوشم نمیاد، راستی کارینا رفت برو پیش کراشت.
فلیکس:آره اونم با وجود دوستاش جیسونگ و مینهو، دوست پسر جیسونگ رو ببین خیلی اخمو هست رسما ازش میترسم.
سونگمین: بدبخت کاری که نکرده.
فلیکس: آه ولش کن بیا بریم اتاق خیلی خستم و میخوام با مامانم حرف بزنم بیا بریم.
بعد از نیم ساعت همه به اتاق خودشون رفتن و ساعت ۱۰ شب بود مربی ها قانون گزاشته بودن که ساعت خاموش نه و نیم هست همشون خوابیده بودن و بعضی هاشونم به تلوزیون نگاه میکردن، فلیکس و سونگمین که کم کم خوابشون میخواست ببره با صدای ویبره همزمان گوشی هاشون گوشی هاشون رو ورداشتن.
فلیکس: جونگین گفته تو پشت اردوگاه منتظرمه.
سونگمین: شاید باورت نشه به منم همین رو نوشته، واش کن بخواب.
گوشیش رو خاموش کرد که بازم به گوشیشون پیام اومد و بازم جونگین نوشته بود.اگر نیاین خودش میاد به اتاقشون و به زور میاردتشون"
فلیکس: مثل اینکه واقعا باید بریم خدا میدونه اینبار قراره چیکار کنه تو مسافرت هم دست از سرمون برنمیداره.
بلند شدن وبه زور هودی هاشون رو پوشیدن به پایین رفتن.
Vote and comment ♥️
![](https://img.wattpad.com/cover/370196193-288-k308933.jpg)
YOU ARE READING
NIGHT HAS COME 🩸(complete)
Fanfiction° گروهی از دانش اموزان مدرسه معروف سئول برای تفریح به ژاپن سفر میکنن، اما هیچکدوم از اونا خبر نداشتن که این سفر قراره سفر مرگباری برای اونا باشه سفری که قراره برای زنده موندن مبارزه کنن و..... ° ژانر: جنایی، رمزالود، ترسناک، هیجان انگیز، کمی طنز، ما...