ساعت ۶ صبح بود و بعضی هاشون توی زمین خوابشون برده بود، بعضی هاشونم بیدار بودن تا بلکه یه نفر به کمکشون برسه چون شب رو نخوابیده بودن و منتظر بودن حداقل یک نفر به دادشون برسه ولی کسی نبود، تو کل شب صداهای عجیبی غریبی میشنیدن ولی همشون تنها تو کلاسی که دیشب داشتن جرعت و حقیقت بازی میکردن اونجا خودشون رو قفل کرده بودن و از ترسشون بیرون نمیرفتند و بعضی هاشونم یخ زده بودن شب های این مدرسه واقعا سرد بود.
ساعت ۸ صبح شده بود و کارینا دیوونه شد و به پنجره محکم زد و گفت: اههه تا کی قراره صبر کنیمم؟ چرا کسی نمیاددد؟ چرا کاری نمیکنین؟ یه کاری بکنین از اینجا خلاص شیم.
چه یونگ: چیکار میتونیم بکنیم ها ماهم مثل تو گیر کردیم تو این مدرسه لعنت شده و کاری از دستمون برنمیاد.
نایون: اگه بخاطر بعضی ها نبود الان اینجا نبودیم رو تخت گرم و نرممون توی اردوگاهمون بودیم.
جونگین:الان تو به من تیکه کلام میندازی؟
نایون: این ایده احمقانه کی بود که بیایم اینجا؟تو و گروه لعنتیت.
کریس: میتونستین نیاین.
ساکورا: مگه شما نبودین مجبورمون کردین؟
هونگ جونگ: من بهتون گفتم هیچکی هیچ جانم بره ولی شما به حرف من گوش نکردین حالا بیاین تو اینجا گیر افتادیم و معلوم نیست زنده در میایم یا نه!
کارینا: معلومه که زنده در میایم.
هیونسوک:از کجا اینقدر مطمئن هستی؟
یونا: ما چرا درخواست کمک نمیکنیم با گوشی هامون؟
همشون گوشی هاشون رو درآوردن و تا میخواستن با یکی تماس بگیرین که مینهو گفت: الکی تلاش نکنین اینجا نه انتن میده نه چیزی دیشب کلی امتحان کردم از وقتی وارد اینجا شدیم انتن ها قطع شدن.
ساکورا"لعنتی"
بازم همه جا سکوت شد ساعت ۱۰ شد که لیا دیوونه شد و گفت: قراره همینجوری صبر کنیم؟ تا الان باید کسی میومد ولی کسی نیومده باید یه کاری کنیم باید خودمون به چاره خودمون برسیم.
هیونجین: بهتره پاشیم یه مدرسه رو بگردیم الان که روزه و میتونیم از هم جدا شیم و اگه یه اتفاقی افتاد تا جایی که میتونین جیغ بزنین و بیایم کمکتون به قول لیا باید خودمون باید به چاره خودمون برسیم پاشین.
همشون خسته از زمین پاشدن بدن بعضی هاشون خشک شده بود کمی نرمش کردن و از هم جدا شدن، فلیکس و سونگمین آخر از همه از کلاس بیرون اومدن و دنبال یه راهی که نمیشناختن رفتن.
فلیکس: به نظرت از اینجا خلاص میشیم؟
سونگمین: البته که اره، چیزیمون نمیشه نگران نباش.
فلیکس: امیدوارم همینطوری که میگی باشه، تو برو اون کلاس منم این کلاس.
سونگمین: شوخی گرفته عمرا تورو تنها بزارم.
وارد یه کتابخونه شدن از هم جدا شدن و رفتن به کتابا نگاه میکردن بلکه یه چیزی پیدا کنن، فلیکس همینطوری که روز زمین نشسته بود و کتابایی رو که روی زمین بودند و بهشون نگاهی میکرد یهو اسمش توسط کسی صدا شد.
فلیکس:بله؟
سونگمین:چی؟
فلیکس:مگه من رو صدا نکردی؟
سونگمین:نه.
فلیکس:حتما از بیخوابی توهم زدم.
بازم اسمش صدا شد و گفت:بله سونگمین؟
سونگمین:بابا من صدات نمیکنم به خدا.
فلیکس:پس این کیه صدام میزنه؟
بیخیال شد و مشغول کارش شد یهو با افتادن کاغذی توجهش بهش جلب شد و کاغذ رو ورداشت که روش نوشته شده بود" اونا بهم میگن شیطانی... اونا بهم میگن روحم رو به شیطان فروختم... اذیتم میکنن و من نمیتونم کاری بکنم... خسته شدم اینقدر از اذیت شدن و از شنیدن حرف های تکراری... دلم میخواد از این زندگی خلاص شم دلم میخواد..."
با ندیدن حرف آخری گفت: دلم میخواد چی؟ دلم میخواد چی پس ادامش کو؟
هرچقدر دنبال تکه کاغذی که بریده شده بود گشت اما پیداش نکرد یهو سرش رو بلند کرد و دید تو یه جای دیگست!نکنه توهم زده؟ سونگمین کجاست پس؟ یهو با پرت شدم دختری کنارش ترسید.
" تو فکر کردی کی هستی هان؟ تویه دختر مریضی که هیچکس حاضر نیست باهات دوست شه چه برسه اینکه تورو دوست داشته باشه احمق"
به دختر کناریش نگاه کرد و دید دستاش رو مشت کرده و گریه میکنه ولی چرا این ادما فلیکس رو نمیدیدن؟ نکنه مرده؟
" نظرت چیه کمی بهش درس بدیم"
"عالی میشه شروع کنین"
اون دختره بهش حمله کردن و فلیکس ترسید و به عقب رفت اون دخترا بدجوری داشت بهش کتک میزدن و بعد از اینکه حسابی اون دختره رو کتک زدن رفتن، فلیکس نگاهش رو به دختره داد که دختره گفت" یه روز انتقام این کتکارو میگیرم فقط....(سرفه) منتظر باشین.
یهو دختره به فلیکس نگاه کرد و قیافش به وحشتناکترین شکل تبدیل شد که فلیکس جیغی زد و با احساس دستی به عقب رفت و با دیدن سونگمین بغلش کرد.
سونگمین: یا چی شده؟ چرا داری جیغ میزنی؟
فلیکس به اطرافش نگاه کرد و دید تو کتابخونه هست، نفس آسوده ای کشید و با اومدن همه به کتابخانه به بغل سونگمین رفت.
هونگ جونگ:چی شده چرا جیغ کشیدی؟
یونا: به نظر ترسیده میاد!
هیونجین به کنار فلیکس رفت و گفت:خوبی؟چیزیت نشده که؟
کارینا:میشه بگی چی شده؟
فلیکس پاشد و بدون توجه به بقیه به بوم مدرسه رفت و روی زمین نشست احتیاج داشت هوای تازه بگیره، با قرار گرفتن دستی روی شونش برگشت و هیونجین رو دید فلیکس بیشتر گریه کرد، هیونجین فلیکس رو بغل کرد و سعی کرد ارومش کنه.
هیونجین: آروم شدی؟ میشه بگی چی شده؟
اگه میگفت و هیونجین باورش نمیکرد چی؟ ولی اون رویا یا هرچی بود به نظر واقعی میومد انگار کاملا واقعا تو اونجا حضور داره یا اون چیزی که دیده حتما اتفاق افتاده دقیقا مطمئن نیست ولی دقیقا چیزی که دید با یادداشتی که خونده بودتش کاملا مرتبط هستش!
فلیکس:اگه بگم باور نمیکنی.
هیونجین: میکنم لطفا تعریف کن.
فلیکس از بغل هیونجین جدا شد و اشکاش رو پاک کرد و گفت: بهتره بریم بقیه منتظرن... شاید من بی خوابم و توهم زدم حتما.
هیونجین دست فلیکس رو گرفت و گفت: اگه خواستی با یکی حرف بزنی من اینجام.
فلیکس لبخندی زد و گفت: ممنون هیونجین تو خیلی بادرک هستی... بیا برگردیم.
هیونجین از جلو رفت و فلیکس تا خواست بره بازم اسمش صدا شد برگشت و کسی رو ندید بیخیال شد و رفت پایین پیش بقیه.
کارینا" زر زر هاش تموم شد؟
هیونجین و فلیکس بدون توجه به کارینا پیش بقیه رفتن کارینا چشن غره ای به هردوشون رفت.
جونگین: واقعا چیزی پیدا نکردین؟
یونا: تو این مدرسه کوفتی چیزی پیدا نمیشههه کسی هم نیستتت.
ریوجین به سمت جونگین رفت و مشتی به صورتش کوبید و گفت: خودت مارو آوردی اینجا حالا خودتم باید مارو از اینجا ببری بیرون.
جونگین: عوضی.
چه یونگ: راس میگه دیگه.
هیونسوک: بچه ها کمی ارومتر.
ریوجین بازم مشتی به صورت جونگین زد و گفت: زود باش خودت به راه حلی پیدا کن.
جونگین: من چرا مبصر کلاس کاری کنه.
هونگ جونگ: منم مثل تو اینجا گیر افتادم و چیزی نمیتونم واسه خروج از اینجا پیدا کنم ابله.
ساکورا: اصلا واسه چی آوردی ما رو اینجا؟ تو اینترنت نوشته بود که اینجا جن زده هست واسه چی اوردیمون؟
مینهو:ساکت شین اههه، هرچی راجب این مدرسه کوفتی میدونین بگین با همتون نه تنها با این احمق(اشاره به جونگین) زود باشین بگین حداقل با اونا حرکت کنیم.
سوهو: تو اینترنت نوشته بود اینجا جن زده هست و نوشته بودن نمیزارن کسی بیان و هرکی اومده بود زنده در نیومده.
ساکورا: واقعا عالی شد.
نایون: هممون قراره بمیریم تبریک میگم.
هیونسوک:خفه شین یه دقیقه ادامه بدا.
سوهو: و نوشته بود یه افسانه هست که میگن یه دختر اینجا خودکشی کرده و از اون به بعد جن زده هست.
فلیکس زیر لب اروم گفت:خودکشی... روحشون به شیطان فروخته... انتقام... دقیقا چیزایی که خوندم... اون دختر و اون دخترا... لیبیتینا سوزوکی...یعنی خودشه؟
کریس:چی زیر لبت میگی بگو بفهمیم.
فلیکس پاشد و به سمت کتابخونه رفت یادداشت رو پیدا کزد و چیزایی که سوهو گفته و چیزایی که خودش دیده بود رو سعی میکرد به یه جایی بزاره و هضمشون کنه در همین حال یهو چراغای مدرسه خاموش و روشن شد و صدای جیغ بچه هارو شنید خواست بره که دید در قفله! اونم جیغ کشید که شاید بشنون فلیکس اینجا گیر افتاده ولی صدای جیغشون اونقدر زیاد بود که صدای فلیکس رو نشنیدن... صدای جیغ هنوزم قطع نمیشد ساعت وقتی به روی ۱۰ شب اومد یهو فلیکس شنید در قفل شده باز شد عجیب بود و کسی نبود که بازش کنه زود بیرون رفت و نورگوشیش رو باز کرد و به کلاس رفت که...
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
NIGHT HAS COME 🩸(complete)
Fanfiction° گروهی از دانش اموزان مدرسه معروف سئول برای تفریح به ژاپن سفر میکنن، اما هیچکدوم از اونا خبر نداشتن که این سفر قراره سفر مرگباری برای اونا باشه سفری که قراره برای زنده موندن مبارزه کنن و..... ° ژانر: جنایی، رمزالود، ترسناک، هیجان انگیز، کمی طنز، ما...