part 14

100 18 40
                                    

هیونسوک: هرچی بیاین دیگه مهم نیست اون گوریل احمق کجاست نگران نباشین پیداش میشه.
مینهو: فکر نمی‌کنم دیگه نقشه ای مونده باشه چون ما تموم راه های فاکی رو امتحان کردیم، از حل کردن معما بگیر بیا تا گرفتن این روحه که تو بدن ساکوراست.
کارینا: شما رو نمیدونم ولی من دیگه انرژی ندارم واسه ادامه دادن ببینین چقدره که اینجاییم نه چیزی خوردن نه چیزی.
هونگ جونگ: درکتون میکنم میدونم منم مثل شما هستم ولی ببینین همه راه هارو امتحان کردین به قول مینهو فقط یه جا مونده.
جیسونگ: نه نه توروخدا چیزی که فکر میکنم رو نگو نه نههه.
هونگ جونگ: متاسفانه بله جیسونگ.
یونا: چی رو میگین؟
هونگ جونگ: ما کل مدرسه گشتیم به جز طبقه آخر که از دیواراش خون میاد و حتی فلیکسم نمیدونیم چطور رفته توش اونجا رو میگم.
جیسونگ: وای تو واقعا دوست داری من رو بکشی.
کارینا: منم نیستم هونگ جونگ.
لیا: اونجا واقعا خطرناکه.
فلیکس: و تاریک و دراز هم هست و روح هم داره.
هیونجین: علاوه بر اینا درهاشونم قفله.
چه یونگ: نه میتونیم کلیدارو از قسمت دفتر معلم ها پیداش کنیم.
هونگ جونگ: هممون باهم میریم و میایم.
جیسونگ: وای نههه.
مینهو: چیزی نمیشه جس من کنارتم.
مینهو دست دوست پسرش رو گرفت و از پله ها بلندش کرد و گفت: منتظر چی هستیم بریم.
بلند شدن و دنبال مبصر کلاس به راه افتادن، در این هنگام فلیکس برای یک لحظه سونگمین رو ول کرد و پیش هیونجین رفت سونگمین چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
هیونجین:میترسی؟
فلیکس:یکم.
هیونجین از دست فلیکس گرفت و گفت: نترس چیزی نمیشه سعی کن ولم نکنی باشه؟
فلیکس:باشه.
چه یونگ: خیلی خب اینجاس.
ریوجین: بزار در رو باز کنم زورم از همتون بیشتره.
جلو رفت و کمی زود داد و بلاخره دری که گیر کرده بود رو باز کرد.
هیونسوک: نور گوشی هاتون رو روشن کنین.
گوشی هاشون رو درآوردن همشون شارژ هاشون یا ۳۰ یا ۴۰ یا ۲۰ بود ولی چاره لی نداشتن باید استفاده میکردن، به داخل رفتن و مشغول گشتن شدن، در هیمن حین فلیکس و هیونجین با دیدن عکس مدیرهای مدرسه و دانش آموزان نگاه کردن.
فلیکس:واو چقدر دانش آموز.
هیونجین: واو... مدرسه رو چقدر قشنگه.
فلیکس چشمش با دیدن سوزوکی که توی کنار کمی فاصله وایساده بود نگاه کرد.
فلیکس:بیچاره از اولش هم تنها بوده.
هیونجین:چی؟
فلیکس: میگم...
چه یونگ: پیدا کردیم زود باشین بریم به طبقه اخر‌.
فلیکس "ولش کن بریم.
زود به طبقه بالا رفتن و بازم مثل همیشه از دیوارهاش خون میومد ولی بی توجه به اونا مشغول باز کردن درها شدن.
هونگ جونگ: خیلی خب دوتا دوتا میرین.
جیسونگ: وای من بایدبا دونفر برم هیونجین و مینهو توروخدا.
هیونجین "ولی جیسون...
فلیکس: مشکلی نیست منم با سونگمین میرم نمیتونم سونگمین رو تنها بزارم.
فلیکس بدون گفتن هیچ حرفی آرنج سونگمین رو گرفت و به در کلاسی که به زور باز کرده بودن رفتن، همشون به همین شکل به کلاس هه رفتن و وقتی وارد کلاس ها شدن تمامی درها با صدای بدی بسته شدن، میدونستن قفل شدن ولی پنیک نکردن و به کارشون ادامه دادن.
سونگمین: نگران نباش فلیکس من پیشتم.
فلیکس لبخندی زد و به گشتن ادامه داد.
سونگمین به فلیکس نگاهی کرد و گفت: فلیکس من باید یه چیزی رو بهت بگم.
فلیکس: بعدا سونگمین.
سونگمین ازش گرفت و گفت: ولی واجبه اگه این رو نگم دیگه نمیدونم کی موقعیت پیش میاد که بهت بگم چون... نمیتونم دیگه زیاد نگهش دارم.
فلیکس با تعجب بهش خیره شد و گفت: چی؟
سونگمین: ولی قول بده ازم متنفر نشی.
فلیکس:من غیر ممکنه ازت متنفر بشم مین.
سونگمین: فلیکس من... من...آه خدایا.
فلیکس: بگو مین.
سونگمین تا خواست دهن باز کنه صداهای جیغ همه جارو ورداشت.
فلیکس:خدای من چه خبره.
به طرف در رفتن ولی درها قفل شده بودن.
از اونطرف وقتی هیونجین و جیسونگ و مینهو وارد کلاس شدن جیسونگ از دست دوتاشون گرفت و گفت: نه بیاین برگردیم.
مینهو: جی درها قفل شدن.
جیسونگ: وای خدایا خودت ازمون محافظت کن ما بنده های مزخرف... یعنی چیزه پاک و مطهرت هستیم.
مینهو و هیونجین هردوشون به جهت های مختلف رفتن و جیسونگ رو کنار دری که قفل شده بوو رها کردن.
جیسونگ: صگ تو روحتون، خیلی بدجنسین.
با شنیدن صداهای مختلف به دیوار چسبید و گفت: پناه بر مسیح، خدایا خودت از ما محافظت کن به نام پدر، پسر، روح‌القدس(اینا رو مسیح ها میگن واقعا اگه توجه کرده باشین و فیلم های ترسناک دیده باشین وقتی میخوان جن گیری کنن کشیش ها این رو میگن البته نه تنها کشیش ها بقیه مردم وقتی میترسن این رو هم میگن)
جیسونگ به اطراف‌نگاه کرد و با دیدن اینکه هیونجین و مینهو دارن میرن تو تاریکی بیشتر ترسید.
جیسونگ:توروخدا دور نرین.
مینهو: جی اینجاییم.
"جیسونگی(خنده)"
جیسونگ:کی هستی وای؟
:جیسونگ... جیسونگ(خنده)"
جیسونگ گوشاش رو گرفت ولی بازم صدارو میشنید.
"جیسونگ... تو یه ترسو هستی(خنده)"
"جیسونگ...بیا بازی کنیم"
"جیسونگ با من بازی کن(خنده)"
انواع صداهای میشنید هرچقدر گوشاش رو می‌گرفت صداشون هم بیشتر می‌شد.
"جیسونگ...باهامون باری کن"
از اونطرف یکی از دوقلو ها، یونا توی دردسر افتاده بود که خواهرش صداش رو نمیشنید داشت خفه میشد یکی از پشت گرفته بودتش و دستاش رو به گردنش گزاشته بود و خفش میکرد، چون تاریک بود خواهرش اون رو نمیدید و صدایی ازش هم درنمیومد که بفهمه در خطره‌.
از اونطرف هم کارینا و هونگ جونگ درحال گشتن بودن، کارینا به زور خودش رو کنترل میکرد تا جیِ نزنه که یهو با دیدن یه چیز براق زیر کمدها به سمتش رفت و تا خواست ورش داره چند تا دست اون رو گرفتن.
کارینا:هونگ جونگگگ جییغغغغ.
هونگ جونگ: ولم نکن.
کارینا: دارن دستم رو میکشم(جیغ کشیدن)
هونگ جونگ: ولت نمیکنم نترس.
کارینا گریه میکرد و داد میزد و هربار دست اضافه ای درمیومد و اون رو میکشیدن.
از اونطرف چه یونگ و هیونسوک به اطراف‌نگاخ میکردن یه چیزی اینجا درست نبود، همه اشیا ها در یک دقیقه نابود میشدن و اونا رو بیشتر متعجب میکرد، با شکسته شدن چراغ هایی که روشن نبودن و پنجره ها به زمین خم شدن.
هیونسوک:لعنتیییی.
"هیونسوک....هیونسوک اینجاییم...بیا با ما بازی کن"
با شنیدن صداهای عجیبی غریب و رومخ چشماش رو باز کرد و با صحنه کودکیش مواجه شد نه تنها اون بلکه چه یونگ هم همینطور! اون کلاس وحشتناک رو الان دوتاشون کودکیشون رو میدیدن، دوتاشون به جهت های مخالف رفتن البته هردوتاشون داشتن به مرگ نزدیک میشدن!
از اونطرف هم ریوجین و یجی داشتن با یه چیز دیگه سر و کله میکردن، ساکورا درحالی که پابرهنه و موهای بسته و یه لباس دیگه که به تن داشت توی طبقه سوم راه می‌رفت و به درهای کلاسا نگاه میکرد گفت: چقدر شگفت انگیز... چه آدم های جالبی... چه مرگ های زیبایی... کی میتونه زنده دربیاد؟...کی میمیره؟... کلکسیون هام زیاد میشن...خوبه که به هرکلاس از عروسک های خوشگلم گزاشتم...قراره امشب، شب جالب و عالی باشه.
Vote and comment ♥️






NIGHT HAS COME 🩸(complete)Where stories live. Discover now