part 15

99 21 6
                                    

"جیسونگ....جیسونگ(خنده)"
جیسونگ:تمومش کننننننننن.
مینهو: جیسونگ چی شده؟
جیسونگ از صداهای توی سرش دیوانه شد و محکم جیغ کشید.
فلیکس و سونگمین درحالی که توی کلاس قفل بودن و صداهای جیغ رو میشنیدن یهو صدای ساکورا رو شنیدن.
ساکورا: این صداها بهتون آرامش نمیده؟
فلیکس با تعجب بهش خیره شد و گفت: جیغ های دردناکشون رو نمیشنوی که دارن برای کمک فریاد میزنن؟
ساکورا" پس اگه اینطوری بود منم از این جیغ ها میلیون ها بار کشیدم ولی چی؟ کسی چرا نیومد؟
فلیکس: خیالت راحت نشد ۵ نفرمون رو کشتی؟ چرا نمیزاری بریم قول میدیم به کسی چیزی نمیگیم.
ساکورا خندید و گفت: بزارم برین؟عمرا.
فلیکس:چطوری میتونی بکشیشون؟ چطوری دلت میاد؟
ساکورا با صدای دورگش گفت: یادم میاد وقتی برای اولین بار آدم کشتم قبل از خودکشیم بود اون همون قیچی که پیداش کرده بودی تو همین طبقه... اولش ترسیده بودم حتی کابوس هم میدیم و دیوونه هم شده بودم ولی بعد... مثل آب خوردن شد وقتی زنده بودم حدود ۱۰ نفر رو هم کشتم، آرامش میداد و بعد گفتم چرا تبدیل به یه روح خبیث نشم و همه رو نکشم که شدم و کشتم.
فلیکس با تعجب بهش خیره بود چطور راحت میتونست قتل هایی که انجام داده رو بگه.
ساکورا:شانس اوردین تو یه کلاسی اومدین که روحی نیست و تنها روحی که میتونه وارد بشه...منم.
ساکورا به سونگمین نگاهی کرد و بشکن زد و فلیکس بیهوش روی زمین افتاد.
ساکورا:خب... برای محافظت ازش دیگه چه کسایی رو پیشنهاد میدی عزیزم؟من الان همشون رو زیر نظرم دارم و روح هام هم بعضی هاشون رو دیوونه کردم و بعضی هاشون به ذهنشون نفوذ کردن و گذشتشون رو نشون میدن و بعضی هارو هم گرفتن.
سونگمین به فلیکس بیهوش روی زمین نگاه کرد و گفت: چطوره یه معامله کنیم من بهت چند نفر رو پیشنهاد میدم و تو هم همشون رو میکشی و به بقیه ای که زنده موندن سرنخ میدی که چطور از اینجا بریم.
ساکورا: اوکی... قبوله.
سونگمین: خیلی خب تو امشب...
ساعت ۱۲ شب شد همه درها باز شدن، فلیکس یه ساعت قبل بهوش اومده و سرش تو شونه سونگمین بود با دیدن اینکه در باز شده از جاهاشون بلند شدن و بیرون رفتن،چراغ های طبقه ای که الان بودن روشن شدن و باعث شد فلیکس تعجب کنه، در همین حین با دیدن هیونجین و مینهو و جیسونگ ترسو که پشتشون بود خیالش راحت شد ولی بقیه چی؟با اومدن لیا اونم با چشمای قرمز شده نگاهشون رو به اون دادن‌، لیا دیوا نه وار شروع کرد به خندیدن و بعد گریه هاش تبدیل گریه شد.
مینهو:تو... خوبی؟
لیا به جای نامعلوم خیره بود و گفت:کشتش... خواهرم رو کشتن... ازم گرفتنش. و شروع کرد به گریه کردن و روی زمین فرود اومد.
با اومدن هیونسوک که چه یونگ خونی رو توی بغلش داشت اونم روی زمین فرود اومد و دوست دخترش رو به بغلش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.
هیونسوک: من کشتمش(جیغ و داد زدن) نفهمیدم چم شد به سمتش حمله کردم...( داد کشیدن) و کشتمش.
جیسونگ با دیدن جسد چه یونگ که توی خون غرق بود حالش بهم خورد و زود به پایین رفت مینهو هم به دنبالش رفت، هیونجین به سمت فلیکس رفت و گفت: تو چیزیت نشده؟
فلیکس:نه فقط یه لحظه از هوش رفتم.
هیونجین:خوبی الان؟
لیا: یوناااااااااا، خدا لعنتت کنه زنیکهههههه.
فلیکس:بقیه چی؟ریوجین، یجی یا مبصر کلاس و کارینا چی؟
یجی:ریوجین دیگه بین ما نیست.
هیونجین:منظورت چیه؟
یجی: اون... مرده... خودش رو کشت... جلوی چشمای من...خودش رو به بدترین شکل ممکن کشت. به دیوار که تکیه داد از همونجا اروم روی زمین نشست و به جسد ریوجین که هنوزم جلو چشماش بود نگاه کرد، با اومدن هونگ جونگ و کارینای زخمی که از شکمش چاقو خورده بود نگاهشون رو بهشون دادن.
هونگ جونگ: خواهش میکنم تحمل بیارم خواهش میکنم.
کارینا که از خون بالا می‌آورد و توی بغل هونگ جونگ بود بهش نگاهی کرد میخواست یه چیزی بگه ولی با بالا آوردن تون چیزی نتونست بگه بعد از اینکه کل خون توی بدنش رو بالا آورد گفت: بخاطر همه چیز...(سرفه)...(سرفه)... ممنون... دلم میخواست.... (سرفه)...بیشتر...(سرفه)...سرفه بشناسمت...(سرفه)...ای کاش...(سرفه)... زودتر میدیدمت... خدانگهدار.
بعد از گفتن آخرین جمله چشماش رو بست و دستش که روی شکمش بود روی هوا معلق گرفت، هونگ جونگ اشکاش سرازیر شدن... نه تونست جیغ بزنه نه داد بزنه، فقط ساکت گریه میکرد.
با اومدن مینهو و جیسونگ کنارشون مینهو با دیدن اوضاع گفت: یا مسیح.
بعد از مدتی هیونسوک و هونگ جونگ جسد کارینا و چه یونگ رو روی زمین گزاشتن و بهشون نگاهی کردن، یهو چراغا خاموش شد و درهای کلاس هاهم بسته شد همشون توی تاریکی موندن و بعد از چند دقیقه چراغ ها باز شدن و درهای کلاس هاهم همینطور، و دیگه جسدی‌نبود نه تو راهرو نه تو کلاس ها.
مینهو به حرف اومد و سکوت رو شکست و گفت: باید قوی باشین بخاطر کسایی که مردن.
هیونسوک:فایدش چیه؟ همه ما مثل اونا می‌میریم.
هونگ جونگ: ففط باید بشینیم و منتظر لحظه مرگمون باشیم.
لیا: لعنت به جونگین لعنت به سوهو لعنت به کریس لعنت به شماهایی که قبول کردین بیاین اینجا خواهرم مرد راحت شدین؟
هیونسوک که اعصابش خورد شده بود پاشد و گفت: تنها تو نیستی که عزیزترینت رو از دست دادی ما هم دادیم.
لیا: خفه شو.
لیا به هیونسوک حمله کرد و هیونسوک هم از موهاش می‌کشید.
فلیکس به سمت اونا رفت و جداشون کرد و داد زد"تمومش کنیننن با دعوا جیزی حل نمیشه آره میدونم سخته واستون نمیتونین درک کنین ولی مردن دیگه چیکار میشه کرد؟
روبه هیونسوک کرد و ادامه داد" مگه تو کسی نبودی بهمون امید میدادی؟مگه نمیگفتی از اینجا خلاص میشیم باید تمام تلاشمون رو بکنیم؟یا تو لیا؟ میدونم خواهرت واست عزیز بود بلاخره هرچی نباشه این تمام مدت پیش هم بودین و یونا هم خیلی بهمون کمک کرد الان دیگه کنارمون نیست حتی خود چه یونگ خودش بهمون خیلی کمک کرده بود... کلی تقصیر شماها نیست که اونا مردن تو ذهنت رو کنترل میکردن به چه یونگ حمله کردی و یونا هم بخاطر اون روح های لعنتی... قوی باشین ما از اینجا خلاص میشیم میریم نمیمیریم.
با اومدن کاغذی جلوی هیونجین ورش داشت و خوند" بابت کسایی که مردن خیلی خوشحالم ولی دیکه چه میشه کرد، حالا کسایی که زنده موندن بهتون یه سرنخ میدم تا اون رو پیدا کنین و از اینجا برین این روح ها همشون به یه چیزی وابسته هستن که اگر بسوزونینش میتونین فرار کنین و عمرا بتونین اون چیز هارو پیدا کنین و ممنوم بابت کسایی که مردن و دارن کلکسیون هام رو زیاد میکنن و جونگین هم شب قبل مرده پس الکی دنبالش نگردین:)"
فلیکس به سمت هیونجین رفت و کاغد رو از دستش گرفت خودشم یه بار نوشته رو خوند.
یجی: منظورش از کلکسیون چیه؟ یا چیزی که میسوزه؟
فلیکس با ناباوری کاغذ از دستش افتاد و یه لحظه تعادلش رو از دست داد ولی هیونجین و مینهو زود گرفتنش.
هونگ جونگ:خوبی؟
هونگ جونگ هرچقدر ناراحت باشه ولی باید بازم از این بچه هایی که زنده موندن مراقبت کنه.
فلیکس دستاش رو روی دهنش گزاشت و گفت: چطوری متوجه نشدم تا الان لعنت به من.
سونگمین: چی شده فلیکس؟
فلیکس گفت: منظورش از کلکسیون عروسک ها هستن.
همه باهم گفتن:چیییییی؟
Vote and comment ♥️

NIGHT HAS COME 🩸(complete)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora