"لیاقتشو دارم؟"

160 32 22
                                    

_هیونگ مواظب باش الان تصادف میکنیم

با داد بلند پسر به خودش اومد و فرمون رو محکم به سمت چپ چرخوند.
الان به اندازه چند میلی متر با تصادف فاصله داشتند که تونستند فرشته مرگ رو دور بزنند.

_هیونگ معلوم هست چه مرگته؟...بجای تعجب و زل زدن به من حواستو به خیابون بده داشتی به کشتنمون میدادی

پسر مو قرمز با پارک کردن کنار خیابون به صندلی ماشین تکیه داد هنوز ضربانش عادی نشده بود اون الان به اضافه تعجب ، ترسیده هم بود.

_کار بدی کردم وقتی ماشینت تعمیرگاه خواستم برسونمت؟..آخه حواسم پرت تو شد

انگاری حرفهای ویولا روش اثر گذاشته بودند و اون دلخور شده بود.

_درضمن تقصیر منه مگه که اون قضایای مهم دیشب رو الان بهم میگی منم پشمام ریخت خب..

مو طلایی نگاهی به هیونگش که لباشو با ناراحتی جلو داده بود و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد انداخت، مثل اینکه زیاده روی کرده بود.

_باشه من تند رفتم یکم هیونگ معذرت میخوام

با لحن آروم و مظلومی کلماتشو بیان کرد و نگاه پاپی طور معصومانه ای که چشماش نشون میداد میتونست دل سنگ و آب کنه.

پسر بزرگتر با دلخوری نگاهشو به اون پاپی کوچولو داد مگه میتونست این فسقلی رو وقتی مودب میشه نبخشه؟
هرچقدرم تلاش میکرد بازم نمیتونست به صورت قشنگ اون لبخند نزنه پس با کشیدن لپش معذرت خواهی رو قبول کرد و سمت شرکت رئیس جدیدشون راه افتاد.

****

اگر حساب میکرد این پنجمین باری بود که وکیلش از تعجب دهنش باز میموند واقعا یعنی اینقدر هیونگشو دست کم گرفته بود؟

_بسه دیگه نامجونا..پنج دفعه از صبح برات تعریف کردم دیشب چیشد بازم تعجب میکنی؟

وکیل که همچنان با چشمای گرد قهوه تو دستشو مزه مزه میکرد دوباره نزدیک رئیسش شد.

_هیونگ دیشب ترکوندی..دارم حس میکنم حضورم تو شرکتت بی معنیه باید بیام ازت یاد بگیرم

حرفهای اون نسبت به سنش زیادی مسخره بود و همین باعث خنده ی شوگا میشد البته از اینکه امروز واقعا حالش خوب بود نمیشد چشم پوشی کرد.

_خیلی خب مسخره نباش..راستی چرا دیشب غیبت زد؟

مثل اینکه یادآوری اتفاق دیشب تموم ذوق و تعجب پسر قدبلند و کور کرد ، لحن گرفته ای به خودش گرفت.

_دیشب خواهرم زنگ زد گفت که پدرمون فشارش بالا بوده و بردنش بیمارستان..نمیتونستم بمونم شرمنده هیونگ

رابطه قشنگ دونسنگش با خانواده ش و اهمیت زیادی که براش داشتند برای شوگا زیادی قابل احترام بود، از طرفی اون واقعا به خانواده نامجون اهمیت میداد.

My private dancer |yoontae|Where stories live. Discover now