امروز اولین بارهای مشروبات جانسون به شرکت رسیده بودند و رئیس تمرکز و دقت زیادی روی اولین چک محصولات داشت و هم باید امروز سرکشی هفته ای شو انجام میداد پس روی دور شانس بود که هردو رو باهم میتونست انجام بده یک تیر و دو نشون خوبی بود.
با منشی و تیم کارشناسی که پشت سرش راه میرفتند به آرومی قدم برمیداشت و به شیشه های محصولات و برندهایی که اسم شرکتشو روش میزدند نگاه میکرد، مو مشکی وسواس خاصی رو کیفیت و ظاهر محصولاتش داشت و کوچیکترین اختلال رو نمیتونست بپذیره چون محصولات شرکتش باید بی عیب و بدون دروغ به دست مشتری میرسیدند برای همین تیم کارشناسی پرقدرتی داشت و تمام نکات و خصوصا درصدهای الکل رو دوباره میسنجیدند تا اشتباهی حتی نیم درصد ممکن پیش نیاد.
_مشکلی که در بخش تولید و توزیع نداریم؟
از سرپرست و کارشناس ارشد تیم لی جونگ هاعه پرسید و همچنان لبخند کمرنگی که از حس افتخارش نشآت میگرفت رو حفظ میکرد.
مرد نسبتا کاملی که کنار پسر قد کوتاه ایستاده بود و عینک فرم نازک و مستطیل شکلشو بالا میداد با لبخند اطمینان بخش به رئیسش اطلاع داد.
_نه قربان همه چیز عالیه چه مشروبات وارداتی و چه سوجو های تولیدی خودمون..عام محصولات آقای جانسون هم دارند چک میشن که مشکل یا ایرادی نداشته باشند.
با حرفهای آقای لی لبخند مرد پررنگتر شد و به سمت جعبه ای از محصولاتش رفت و یکی از شیشه ها رو برداشت و به اسم روش نگاه کرد "treasure" نوازشی رو اسم شرکتش کرد..مفهموم اسم شرکتش فقط برای خودش بود. "میشه قول بهم بدی که اسم منو روی شرکتت بزاری تا هیچوقت فراموشم نکنی؟"
صدایی که یادآور اون خاطره بود دوباره توی گوشاش میپیچید ولی چقدر نامفهموم تر از قبل شده بود..این یعنی بدنش داشت اونو فراموش میکرد؟نه این امکان نداشت.
با اروم ترین حالت ، طوری که گوشهای خودشم چیزی نشنیدند لبهاش تکون خوردند.
_معلومه که هرچیزی که دارم یادآور تو و اسم توعه..دردِ قلبم
با صدای دویدن و صداشدنای مکرر توسط وکیلش از جعبه ها فاصله گرفت و به سمت اون رفت تا از موضوعی
که اینقدر اون رو بهم ریخته بود خبردار بشه مثل اینکه اتفاق مهمی افتاده بود._چخبره..چرا اینطور نفس..
پسر قد بلند بین نفس زدنای بلند و با استرسش فقط یک کلمه رو تکرار میکرد.
_هیونگ...دزدیدن..دزدیدند
مرد گیج شده بود و سعی میکرد دونسنگشو آروم کنه تا بفهمه قضیه چیه که منشی با گرفتن تلفنی به سمت اون خبر از ماجرا میداد.
_آقای میازاکیه..مثل اینکه بارها به دستشون نرسیده..
با شنیدن حرفهای پشت اون تماس و صحبت های درست نامجون درباره کلمه دزدیدن فهمید که یکی داره پشت سرش خنجر تیز میکنه و نقشه هایی براش دارند.
ESTÁS LEYENDO
My private dancer |yoontae|
Fanfic"رقصنده شخصی من" _ببین من مجبور به انجام حرف هات نیستم آقای به ظاهر محترم..تو رئیس من نیستی _این اسناد و برگه هارو میبینی؟من الان مالک این کلاب ام...هه..شرمنده بلوندی ولی از امروز من رئیس توام حالا چه بخوای چه نه باید برای من برقصی. " ولی این همه ی...