بعد از چندوقت، یک حموم طولانی برای بدن خسته و فکر خسته ترش خوب اومد.حالا که رقصنده ی حسود و تخسش امشب دیرتر میاومد وقت کافی برای نشستن داخل وان و ریکلس کردن بدنش داشت.
آخرین باری که اینقدر آروم بود کی بود؟ چند مدت پیش؟...
شوگا یا روی بی حس ترین حالتش بود یا شکننده ترینش.
توی این چند سال آرامش نداشت...خصوصا وقت خواب.ماجراهای دو شب قبل و بحث و دیدارش با جئون اونقدری که فکر میکرد بهمش نریخت، انگار دیگه مثل گذشته رنجور یا ضعیف نیست.
قبل ها که با کوچیکترین یادآوری از جین و اتفاقاتی که قبل و بعد مرگش افتاد تا خرخره مشروب میخورد و به خودشو زندگی مزخرفش لعنت میفرستاد و تا صبح از کابوس و لرز خوابش نمیبرد تموم شده بود و الان میخواست که حلش کنه.درسته فکرش درگیر محموله ی دزدیده شده و احتمال دشمنی جونگکوک یا اون ایمیل های ناشناسی که جین رو تهدید میکردند بود اما شوگا مثل قبل نبود.
انگار قلب و ذهنش سحر آرامش داشتند و اون بهتر میتونست فکر کنه.عذاب بدون نتیجه ای که این سه سال کشید و هیچ کمکی به زندگیش یا حتی حل خیانت مشکوک جین که منجر به مرگش شد نکرد، الان کمتر بود و این قدرت، شوگا رو برای پیدا کردن مقصر همه چی سوق میداد.
بیشتر از سه سال مثل ابله ها دور خودش چرخیده بود و فقط برای کم کردن دردش سعی میکرد با کار و مشروب زندگی کنه اما حالا درست دنبال کسی میگرده که زندگیشو خراب کرد.
کسی که شاید هنوز دنبال انتقامه.با ویبره گوشیش کنار وان چشمهاشو باز کرد و شقیقه هاشو مالوند.
نگاهی به اسم مخاطب انداخت.
"مسکن طلایی"پوزخند کوچیکی زد و تماس رو وصل کرد.
_چیه؟...اعلی حضرت کارشون تموم شد؟... راننده بفرستم یا باید بنده بیام؟
پوزخندش با صدای ضعیف ویولا و موسیقی سرسام آور پشت گوشی از بین رفت.
_رئیس... حالم خوب نیست.. فکر کنم دارم بیهوش میشم...لطفا بیا..
کلمات نصفه و گیج پسرک ته دل شوگا رو خالی کرد.
_کجایی... لوکیشن بفرست الان میام...نذار هیچکس نردیکت بشه.. اومدم
کلماتی که میگفت خیلی بلندتر از چیزی بود که لازم شنیدن پسر بود اما انگار مرد برای راضی کردن خودش بلند حرف میزد.
استرس تنها چیزی که داخل بدن شوگا جریان داشت.
این تماس..
این تماس دقیقا شبیه چیزی بود که سه سال و نیم پیش دریافت کرده بود.
شب دعوا... همون شب شوم..
اما شوگا اینبار نمیذاشت دوباره کسی آسیب ببینه.هرگز، اون باید به قولی که به اون پسر معصوم داده بود عمل میکرد.
با سرعتی که اصلا انتظارشو نداشت آماده شد.
داخل آسانسور به ساعتش نگاه کرد، حتی پنج دقیقه هم از تماس اون نمیگذشت اما شوگا توی این تایم از آدمی که داخل وان حموم بود تبدیل شده بود به کسی که داخل آسانسوره و به سمت پارکینگ میره البته اگر خشک نکردن موها و بدنشو فاکتور بگیریم.
BINABASA MO ANG
My private dancer |yoontae|
Fanfiction"رقصنده شخصی من" _ببین من مجبور به انجام حرف هات نیستم آقای به ظاهر محترم..تو رئیس من نیستی _این اسناد و برگه هارو میبینی؟من الان مالک این کلاب ام...هه..شرمنده بلوندی ولی از امروز من رئیس توام حالا چه بخوای چه نه باید برای من برقصی. " ولی این همه ی...