Part 1

720 130 43
                                    

همونطور که طول راهرو رو دنبال معلمش می دوید تا بهش برسه اسمش رو صدا زد

_معلم بیون! معلم بیون!

بکهیون ایستاد و به سمت دانش آموزش برگشت

+چیشده پارک؟

_آقا... میشه چند دقیقه باهاتون صحبت کنم؟

بکهیون متعجب شده بود، اما از اون جایی که چانیول رو میشناخت و یکی از شاگردهای خوبش به حساب میومد سری تکون داد و منتظر شد تا حرفش رو بزنه

_راستش... از اون جایی که سال بعد باید برای امتحانات ورودی دانشگاه آماده بشم خانواده‌ام قصد دارن برام معلم خصوصی بگیرن و خب... من دوست داشتم که برای درس ریاضی شما معلمم بشید. میخواستم ازتون بپرسم... یعنی... میخواستم ببینم شما وقتش رو دارید؟

چانیول که سکوت بکهیون رو دیده بود و قصد داشت هر جور شده اون معلم دوست داشتنی رو معلم خصوصی خودش بکنه ادامه داد

_قول میدم که شاگرد خوبی باشم و خوب درس بخونم. یکی دو روز در هفته هم اگر بتونید بیاین خونمون کافیه.

بکهیون از پیشنهادش تقریبا متعجب شده بود اما زود خودش رو جمع و جور کرد و چیزی به روی خودش نیاورد. این اولین باری نبود که همچین پیشنهادی میگرفت و اگه میخواست با خودش صادق باشه خیلی به این کار نیاز داشت. اون یه معلم تازه کار بود که دغدغه‌های خاص خودش رو توی زندگیش داشت. اما اون بچه واقعا نیازی به کلاس خصوصی نداشت! اون همین الان هم یکی از بهترین شاگرداش بود.

+اما چانیولا... تو که درست خوبه! به نظرم نیازی به معلم ریاضی نداری!

چانیول از تعریف بکهیون نیشش حتی بیشتر از قبل باز شد اما دست از اصرار هم برنداشت.

_میدونم اما خب این فقط برای محکم کاریه! خانواده ام میخوان مطممئن بشن که من به خوبی برای امتحانات آماده میشم و مشکلی ندارم. اگر بخواید می‌تونید چند جلسه آزمایشی بیاید و اگر راضی نبودین اون موقع من دیگه اصراری نمیکنم! لطفا آقا!

بکهیون گیج شده بود اما از طرفی واقعا این کار رو میخواست؛ پس چرا که نه؟! اگه اون رد میکرد مسلما یه نفر دیگه رو برای این کار پیدا میکردن! حالا که شانس بهش رو کرده بود نباید از دستش میداد.

+باشه، اما قبلش باید با خانوادت صحبت کنم.

برق شادی تو چشمای چانیول درخشید و یه تعظیم بلند بالا کرد

_ممنون آقا! اگر ممکنه کارتتون رو بهم بدید تا به پدرم بدم و بهش بگم باهاتون تماس بگیره. مطمئن باشین پشیمون نمیشید.

بکهیون حتی بیشتر هم خوشحال شد چون اگر چان میخواست که اون به پدرش زنگ بزنه حسابی به مشکل میخورد!

اینطوری نبود که تا الان هیچ شاگرد خصوصی‌ای نداشته باشه اما خب تعدادشون محدود بود و اون یه جورایی تو این زمینه بی‌تجربه محسوب میشد و دقیق نمیدونست تو همچین موقعیت‌هایی باید چیکار کنه! پس بدون هیچ حرفی کارتش رو از جیب پشت کیفش که برای مدرسه ازش استفاده میکرد بیرون کشید و به دست پسر کوچکتر داد و لبخند عادی ای بهش زد

𝓜𝔂 𝓟𝓻𝓲𝓿𝓪𝓽𝓮 𝓣𝓮𝓪𝓬𝓱𝓮𝓻Where stories live. Discover now