Part 4

393 98 27
                                    

این پارت کامنت خورش زیاده پس لطفا حسابی واسم روی پاراگراف‌ها کامنت بذارین و بترکونین تا منم براتون پارت بعدی رو زودتر بذارم. 💜💜

-----------

بکهیون ادای فکر کردن درآورد و نزدیک‌تر شد. اونقدر که بینی‌هاشون باهم مماس شدن و لباشون موقع حرف زدن تقریبا بهم برخورد میکردن

+یه چیزی مثل این؟!

ابروش رو بالا انداخت و به چشمای چانیول خیره شد.

چانیول پر از بهت بهش خیره شد اما به خودش اومد. مگه این همون چیزی نبود که خودش هم میخواست؟ پس چرا وایساده بود؟!

قبل از اینکه بکهیون بخواد عقب بکشه دستاش رو به پشت گردنش رسوند و همون فاصله کم رو هم از بین برد و لباش رو قفل اون لبای صورتی و زیبا کرد.

بکهیون انتظارشو داشت پس بدون اینکه شوکه بشه مثل چانیول چشماشو بست و تو بوسه همراهیش کرد. چانیول که همراهی بک رو حس کرده بود بیشتر اونو سمت خودش کشید و باعث شد که روی پاهاش بشینه و البته که بکهیون اعتراضی هم نداشت! یه طرفی روی پای چان نشست و بوسه رو عمیق تر کرد.

لب‌هاشون توی هم پیچیده بودن و قلب هردوشون انقدر تند میزد که هر لحظه ممکن بود از سینه‌اشون بیرون بزنه.

چان داشت لباش رو مک میزد و میبوسید و بکهیون هم به همین حد راضی بود. نمیخواست جلوتر بره! اونم لبای چان رو میمکید و از حسی که میگرفت غرق لذت میشد. دقیقا نمیدونست از کی اما یه مدتی میشد که از این پسر قد بلند خوشش اومده بود و از نگاه‌های اون میتونست متوجه بشه که اونم روش کراش داره! شاید دقیقا از همون روزی که چان میخواست اغواش کنه.

در هر صورت مهم نبود. مهم پسری بود که تو بغلش بود و داشت میبوسیدش!

بعد از چند دقیقه طولانی که خودشون هم نمیدونست چقدر بود از هم فاصله گرفتن و از یه فاصله نزدیک بهم خیره شدن.

چان با صدایی که بدجوری بم شده بود و نگاهی که هنوز روی لبای بکهیون مونده بود گفت

_فکر میکردم حالا حالاها باید تلاش کنم تا بتونم اینو بهت بگم. اما حالا خودت اجازه‌اش رو بهم دادی میگم... من ازت خوشم میاد بیون بکهیون! اونم خیلی زیاد!

بکهیون شیطون ابرویی بالا انداخت و گفت

+اوه؟ پس خوشحالی که کارت رو آسون کردم؟

چان بوسه‌ای روی بینی بک گذاشت که باعث شد با علاقه بخنده و گفت

_خوشحال فقط برای یه لحظشه! شاید اگه تو یه انیمیشن بودیم از خوشحالی دو تا بال گنده دراورده بودم!

+ولی تو هنوز جواب سوالمو ندادی... چرا من؟

_من... نمیدونم اما... از همون لحظه ای که وارد کلاس شدی توجهم رو جلب کردی و هرچی بیشتر میگذشت بیشتر ازت خوشم میومد و حتی برای اینکه به چشمت بیام بعد از مدت‌ها شروع کردم به درس خوندن اما اون هم خیلی جواب نداد چون تو دقیقا مثل بقیه بهم نگاه میکردی و این حسابی قلبم رو میشکست! و آخرش هم نتونستم طاقت بیارم و تصمیم گرفتم یه جوری بهت نزدیک بشم و چی بهتر از اینکه تو رو معلم خصوصی خودم بکنم! تو چی؟ چیشد که این خوشبختی یهویی نصبیم شد؟!

𝓜𝔂 𝓟𝓻𝓲𝓿𝓪𝓽𝓮 𝓣𝓮𝓪𝓬𝓱𝓮𝓻Where stories live. Discover now