یکسال بعد
+آماده ای چانیولا؟
_نمیدونممممم... یکم استرس دارم.
+اشکالی نداره. اگر استرس نداشته باشی غیر طبیعیه! اما میدونی که بهترینی مگه نه؟ فکر کن اینم یکی از امتحانای مدرسه است. همونطور که از پس همه اونا بر اومدی از پس این هم برمیای. اگر هم نشد یه بار دیگه باهم تلاش میکنیم، هوم؟
_اگه نشد تو که ازم نا امید نمیشی مگه نه؟
+البته که نه! چرا باید نا امید بشم یولا؛ من بهت ایمان دارم و دوستت دارم. هرکجا و هرحالتی که باشی.
_عاشقتم
+منم عاشقتم
با صدای بلندگو که اعلام میکرد همه باید وارد سالن بشن و جاشون رو پیدا کنن چان برای بار آخر تو چشمای بکهیون نگاه کرد و با دیدن اون نگاه آروم و مطمئن انرژی دوبارهای گرفت و بعد از اینکه در حد یه ثانیه بغلش کرد به سمت سالن امتحان دوید و صدای بکهیون رو شنید که از پشت سرش داد زد
+موفق باشی یولا!
امروز بعد از حدود یکسال، روز کنکور چانیول بود و چان برای این روز حسابی تلاش کرده و درس خونده بود تا خانوادهاش و بکهیون رو ناامید نکنه. اون به خودش ایمان داشت و میدونست که میتونه از پسش بربیاد اما به هر حال یکم استرس داشت که اونم طبیعی بود.
وقتی بالاخره سرجاش تو محل آزمون نشست سعی کرد با چند تا نفس عمیق خودش رو آروم کنه و مثل همیشه همه تلاشش رو بکنه و اون هدفی که میخواد رو بدست بیاره. اون باید قبول میشد!
تو یکسال گذشته چان تمام وقتش رو برای درس خوندن گذاشته بود و به خاطر همین خیلی از بکهیون دور شده بود. نه اینکه دیگه عاشقش نباشه یا باهم نباشن فقط... میخواست که همه تلاشش رو برای رسیدن به هدفش بکنه و میدونست که میتونه.
بکهیون هم بهش حق میداد و پا به پاش برای رسیدن به هدفش کمکش میکرد و سعی میکرد تا جایی که میتونه تو درس ها بهش کمک کنه.
به خاطر همین تعداد قرارهاشون حتی از تعداد انگشتهای دست هم کمتر بود و شاید ماهها بود که باهم نخوابیده بودن!
برای هردوشون سخت بود اما میدونستن که ارزشش رو داره! امروز روز آخر این دوری یکساله بود. تو اون نیم سالی که چان کلاس یازدهم بود حسابی باهم خوشگذرونده بودن و این دوری یکساله به خاطر اینکه طعم با هم بودن رو به خوبی چشیده بودن حتی سخت تر هم شده بود.
تمام اون ساعاتی که چان در حال آزمون دادن بود بکهیون بیرون محوطه قدم رو رفت و از نگرانی حتی نتونست ثانیهای بشینه. با اینکه به چانیولش اعتماد داشت و میدونست که همه تلاشش رو کرده اما باز هم نگران بود که مبادا تلاشهاش بر باد بره؛ دلش نمیخواست اون رو ناراحت یا درمونده ببینه.
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓟𝓻𝓲𝓿𝓪𝓽𝓮 𝓣𝓮𝓪𝓬𝓱𝓮𝓻
Fanfictionخلاصه: چانیول دانشآموز دبیرستانی که یه کراش بزرگ روی معلم ریاضی تازه وارد مدرسهاش میزنه و حالا قراره ببینیم چجوری قرار معلم بیون جدی و سختگیر رو به دست بیاره... روزهای آپ: پایان یافته Writer: Infinity Genre: Romance, Smut, School Au, Fluf, Happ...