Part 11 [END]

371 75 17
                                    

بکهیون واقعا خوشحال بود. حالا میتونست تمام مدتی که تو خونست بدون هیچ استرسی کنار دوست پسرش باشه و از باهم بودن نهایت استفاده رو ببرن. البته یکم هم استرس داشت، قولی که به چان داده بود از دیروز که چان به خونه‌اش نقل مکان کرده بود هنوز فرصت عملی کردنش پیش نیومده بود چون جفتشون از جا به جا کردن وسایل حسابی خسته بودن. اما میدونست که امروز جمعه است و آخر هفته از فردا شروع میشه و فرداش جفتشون تعطیلن. مطمئنا این بهترین فرصت برای جفتشون بود تا یه قدم دیگه رابطه‌اشون رو پیش ببرن.

بکهیون امروز رو هیچ کلاس اضافه‌ای برنداشته بود و زودتر از مدرسه به خونه اومده بود تا خودش رو آماده کنه و دوش بگیره.

میدونست که تا اومدن چان تقریبا وقت زیادی داره و میتونه به همه برنامه‌هاش برسه. در خونه رو پشت سرش بست و به سمت حموم اتاقش رفت. دوش طولانی‌ای گرفت و وقتی از تمیز شدن خودش مطمئن شد بیرون اومد و همونطور با حوله دور کمرش تلفن خونه رو برداشت و از اونجایی که وقت درست کردن غذاهای مفصل رو نداشت با بهترین و نزدیک‌ترین رستوران به خونه‌اش تماس گرفت و غذاهای مورد نظرش رو سفارش داد و رفت تا لباس‌هاشو بپوشه.

لباس‌هایی که مخصوص امشب انتخاب کرده بود شامل یه شلوار جین مشکی تنگ بود که پاهای بلند و بی‌نقصش رو به رخ میکشید و یه پیرهن ساده و گشاد مشکی. موهای مشکیش رو هم تو صورتش ریخت و بعد از میکاپ محوی که رو صورتش پیاده کرد عطر خنکش رو هم به گردن و مچ دستاش اسپری کرد و با دیدن خودش تو آینه لبخند محوی از رضایت و استرس روی لباش نشست.

مدت زیادی بود که به خاطر درگیری‌هاش اینجوری تیپ نزده بود و حتی اولین باری بود که میکاپ میکرد!

با شنیدن زنگ در به سمت در رفت و غذاهاشون که به تازگی رسیده بود رو تحویل گرفت و میز غذاخوری رو تو آشپزخونه با سلیقه تمام چید و بعد از اینکه مطمئن شد همه چیز آماده است رفت تا نگاه آخری به خودش تو آینه بندازه و وقتی از همه چیز مطمئن شد روی مبل‌های تو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با شنیدن زنگ در به سمت در رفت و غذاهاشون که به تازگی رسیده بود رو تحویل گرفت و میز غذاخوری رو تو آشپزخونه با سلیقه تمام چید و بعد از اینکه مطمئن شد همه چیز آماده است رفت تا نگاه آخری به خودش تو آینه بندازه و وقتی از همه چیز مطمئن شد روی مبل‌های توی پذیرایی نشست و منتظر دوست پسرش شد.

با شنیدن صدای بیب بیب رمز و بعد هم کلیک باز شدن در از جا بلند شد و به سمت در رفت تا به دوست پسرش خوش آمد بگه.

𝓜𝔂 𝓟𝓻𝓲𝓿𝓪𝓽𝓮 𝓣𝓮𝓪𝓬𝓱𝓮𝓻Where stories live. Discover now