" سوم شخص"بعد از یه روز سخت بالاخره جین به سمت خونه حرکت کرد، تقریبا تنهایی رفتن براش خسته کنندست چون با دوستاش لااقل بهش خوش میگذشت؛ آخرش اونا به درک متقابلی از همدیگه رسیدن که این برای جین خیلی باارزش بودو میتونست حداقل یه روز براش خوشحالی کنه
درحالیکه قدم میزد شروع به زمزمه کردن آهنگی کرد که کسی از پشت به شونش زد، برگشت که با دیدن کای مغرورو خندون یه ذرم شوکه نشد
" سلام جین جینا"
اوکی مرد! جین به طور کلی این پسرو دوست داره اما چیزی که اون ازش متنفره اینه که کدوم آدم عاقلی سوکجینو تبدیل به جین جینا میکنه؟
" هی کای چه خبرا؟!"
درسته که جین سعی میکنه به اندازه کای شاد بنظر برسه اما صداش در خنثی ترین حالته انگار با یه غریبه داره احوال پرسی میکنه
" مدرسه که خبر خاصی نیست، یکم فوتبال بازی کردم چند تا دماغو سرجاش برگردوندم که مربی کلی درموردش باهام بحث کرد، گفتم که تا الان خبر خاصی نبود قسمت جالبش از الان شروع میشه که منو میبری خونتونو باهم عشق بازی میکنیم، بازی که خیلی ازش لذت میبری"
پوزخند گنده ای رو لبای کای بعد از حرفش نشست که جین گفت: من خیلی دوست دارم ببرمت ولی امروز مامانم خونست
و بعد شونه هاشو به نشونه متاسفم اما کاری از دستم برنمیاد بالا میندازه که کای با صدای بلندی شروع به ناله کردن میکنه: اه اون خیلی زرنگه! اصلا تو چرا انقدر اهمیت میدی که تورو با کسی نبینه؟
" میخوای این رابطه رو تمومش کنی؟"
درسته جین با عصبانیت این سوالو پرسید ولی صادقانه این چیزی نبود که بخواد فقط مشکل مادرش بود که نمیتونست قبول کنه که پسرش یه همجنسگراست، اون حتی خبر نداشت و احتمالا تنها فردی بود که نمیدونست.
شاید یکیتون بپرسه خب پدرش چی؟ خب جین لازم نبود نگران این یکی باشه چون اون حرومزاده وقتی فهمید مادرش بارداره ولش کرد رفت و این پسر بی پروامون حاصل یه شب همخوابیه که البته جالبه بدونید هیچوقتم بابت نداشتن پدر شکایت نکرده بخوام روراست باشم اون بدون داشتن همچین پدری خوشحال ترم هست؛ اون میدونه که مادرش باید خیلی کار کنه تا خرج دو نفرو بده اما وقتی که اون از دانشگاه فارغ التحصیل بشه و کار پیدا کنه همه چی تموم میشه و میتونه به مادرش کمک کنه، اون الانم میخواد این کارو بکنه اما مامانش اصرار داره که تمام تمرکزش روی درسش باشه، مامانش برای راحتی اون کله کشورو ردیف میکنه از خودش گذشتن که چیزی نیست!" باشه برای یه وقت دیگه، هروقت خونه نبود برام زنگ بزن؛ فعلا بای بای جین جینا"
کای راهشو چرخوندو رفت و جین هم از رو آسودگی و هم از رو ناراحتی آه کشید و خداحافظی آرومی کرد ولی کای انقدری دور بود تا صداشو نشنوه
YOU ARE READING
Alpha / kookjin
Fanfictionهیچ چیز تصادفی نیست حتی عشق ما این فیک ترجمه شده است و کلیه حقوق آن مربوط به نویسنده است @jinkookmyship