11

173 54 71
                                    


" سوم شخص "

به سادگی و توی یه جمله بخوام بگم جینو انگار یه دل سیر زدن، پسر جوون دلش نمیخواست با تخت عزیز، دوست داشتنی و دنج خودش خداحافظی کنه! دیشب تمام سریال گرگ و میش را دانلود کرده بود و تا خود صبح پشت سرهم همشو دیده بود.

هر صحنه رو عقب میزد و رفتارای پسر گرگینه توی فیلمو با رفتارای جونگکوک مقایسه کنه اگرچه چیز زیادی از مرد نمیدید اما خوب همونشم اشتراکاتی باهم داشتن

اون شب نشستو کل قسمتارو نگاه کرد چون امروز آخر هفته بودو مجبور نبود به مدرسه بره و میتونست تا لنگ ظهر راحت بخوابه

با تنبلی از جاش بلند شدو چشماشو مالید و بلند خمیازه کشید و بدون شستن صورتش یا حتی تعویض لباسای چروکش به سمت نشیمن حرکت کرد.

وقتی وارد نشیمن شد صدای مادرشو شنید که با کسی داره حرف میزنه، نمیتونست صدای فردو بشنوه چون هروقت سعی میکرد گوش وایسه عملا کر میشد

" تو کی هستی؟"

مادرش جوری سر فرد جیغ میکشید که انگار خانواده اونو به قتل رسوندن

" من جونگکوکم دوست جین، باید اونو ببینم خونست؟"

صدای هراسون شخص دوباره تو گوشش زنگ میزنه؛ جین بقدری شوکه شده که نمیتونه یه عضله کوچیکشو برای یه لحظه یا حتی دو لحظه تکون بده

" تو برای اینکه دوست پسر من باشی زیادی سن بالا بنظر میرسی"

مادرش به آلفا میگه و شک از تک تک کلماتش بیرون میریزه چون اون همیشه اعتقاد داشته که از روی شانس یا سرنوشت تموم دوستای پسرشو میشناسه

" شاید چون واقعا ازش بزرگترم"

جونگکوک دوباره صادقانه جواب مادرشو میده بدون اینکه ناامید بشه چون به شکل عجیبی اعتقاد داره یا حقیقتو بگه یا اصلا حرف نمیزنه

جین که میتونست تنش ایجاد شده بین جونگکوک و مادرشو بدون دیدن و به راحتی حس کنه فهمید که وقتشه وارد عمل بشه....خیلی سریع!

" اوه مامان لطفا! متاسفم جونگکوک مامانم فقط روی دوستام حساسه، مامان این جونگکوکه دوست من و آدم خطرناکی نیست"

جین میخواست به خودش بخنده و یه وقت مشاوره برای خودش بگیره رسما داشت زر میزد! اون یه گرگینه رو یه فرد امن معرفی کرد که بدون لکنت میتونه اطرافش باشه!

" شما دوتا میدونید که...."

" مامان بعدا همه چیو برات تعریف میکنم زشته مهمونمونو بیرون نگه داشتیم"

جین حرف مادرشو قطع میکنه چون نمیدونه چه داستانیو باید براش تعریف کنه؛ اون نمیتونه بگه که اینی که میبینی یه موجود فراطبیعی از یه جهان دیگست یه گرگینه! تازه خون آشامام وجود دارنو خیلی چیزای دیگه که تو ذهنشه؛ اون باید زمان بخره تا دروغی سرهم کنه و تحویل مادرش بده

Alpha / kookjinWhere stories live. Discover now