" سوم شخص "یک هفته گذشت و هیچ خبری از تهیونگ نشد، به نظر میرسه که اون مرد واقعا نسبت به جین مهربونه ولی چیزی که جونگکوک هر بار بهش یادآوری میکرد این بود که خون آشاما افرادی نیستن که بشه بهشون اعتماد یا حتی بشه قدم بعدیشونو پیش بینی کرد.
جونگکوک تقریبا بیشتر روزشو بااون میگذروند ولی همونجوری که قول داده بود زیاد به جین نزدیک نشد و فقط از دور حواسش بهش بود.
تنها چیزی که تو این یه هفته تغییر نکرده بود بداخلاقیه جونگکوک بود که جین با تمام وجود ازش متنفر بود، جین خیلی تلاش کرد تا اونو بخندونه و حرف شیرینی از آلفا بیرون بکشه ولی درنهایت همش بیهوده بود
در حال حاضر اون تو کافه تریای مدرسست و داره به تنهایی ناهارشو میخوره و خدا میدونه که تمام اتفاقاتی که توی دنیای ماوراطبیعی براش اتفاق افتاده رو برای چندمین بار داره مرور میکنه؛ خنده داره ولی تنها جایی که اون از چشمای تیزبین آلفا دوره فقط همین ساختمون مدرسست ولی با این حال تمام فکرش پر شده از آلفا
پسرجوون بخاطر خوب نخوردن صبحونه تو خونه گرسنش بود بخاطر همین مثل همیشه منتظر دوستاش نموند و فقط از کلاس بیرون اومد تا به شکم گرسنه خودش کمک کنه
درحالیکه اون غرق در خوردن خوشمزه ترین غذاهای دنیا و دنیای درونیه خودشه کسی روبروش میشینه، اولش هیچ مشکلی باهاش نداره چون فکر میکنه یکی از دوستاش بالاخره اومد
" هی جین "
درهرصورت اون آشکارا اشتباه میکرد چون صدای کای باعث میشه جوری سرشو از رو غذاش بلند کنه که هر کسی تو اون لحظه ببینتش فکرکنه گردنش شکسته
" اوه سلام کای "
صداش به قدری آرومو خفست که باعث شوکه شدن پسر دیگه میشه چون اون اولین باره که چنین واکنشی ازش میبینه در واقع اون برای دیدن کاپیتان هیجان زده نیست
" این روزا تو مدرسه نتونستم ببینمت چون درگیر مسابقات بودم ولی چرا به زنگا و پیامام توجهی نمیکنی؟ مشکلی پیش اومده جین؟ کاری کردم که باعث ناراحتیت شده؟ "
لحن کای باعث لرزش ستون فقراتش شد، اون در واقع میخواست به زنگا و پیاماش جواب بده اما نمیتونست چون به وضوح میدونست که کای میخواد باهاش سکس کنه ولی اونا نمیتونستن درحالیکه چشمای تیز گرگینه شبانه روز روش بود این کارو بکنن
" نه کاری نکردی، متاسفم کای فقط این روزا سرم خیلی شلوغ بود وقتم آزاد شد بهت زنگ میزنم الانم باید برم"
جین از جاش بلند میشه و غذای تقریبا تموم شدشو ول میکنه که همون موقع از شانس خوبش هوسوک مثل هدیه ای از سمت خدا کنار میزشون ظاهر میشه
" ببین منو هوسوک باید چندتا کتاب از کتابخونه پیدا کنیم پس بعدا میبینمت"
هوسوک با حسرت و ولع به غذای مونده رو میز نگاه میکنه و تقریبا ناله میکنه: اما من گرسنمه جین
YOU ARE READING
Alpha / kookjin
Fanfictionهیچ چیز تصادفی نیست حتی عشق ما این فیک ترجمه شده است و کلیه حقوق آن مربوط به نویسنده است @jinkookmyship