" سوم شخص"جینو جونگکوک تا وقتیکه کامل از اون دوتا دور بشن ساکت میمونن ولی حتی بعد از اونم جین جرئت نمیکنه برگرده و با جونگکوک عصبی روبروشه و واقعا هرچی فکر میکنه نمیفهمه چرا انقدر درمورد این موضوع نگرانه با تمام این تفاسیر با تردید به سمت جونگکوک برمیگرده و زیر لب شروع به حرف زدن میکنه
" جونگکوک میدونم گفته بودی حرف نزنمو از اینکه زدم عصبانی اما به این فکر کن اگه این کارو نمیکردم اون دوتا چقدر بهمون مشکوک میشدن"
" دیوونه شدی؟"
جونگکوک با سرعت برگشت سمتشو پرسید، جین که از این حرکت یهوییش تعجب کرده بود فقط زیرلب تونست زمزمه کنه: چی؟!
" میگم دیوونه شدی؟"
جونگکوک سوالشو با تحکم بیشتر تکرار میکنه و جین سعی میکنه جوابی پیدا کنه که پسر روبروشو کمتر عصبانی کنه ولی قبل از هر جوابی جونگکوک دستاشو توهم قفل میکنه و دوباره شروع به حرف زدن میکنه
" این چه سوالیه دارم میپرسم معلومه که دیوونه شدی وگرنه هیچ آدم عاقلی اسم واقعیشو به چندتا خون آشام نمیگه"
" خو...خون آشام؟!"
جین که نمیتونست جلوی لکنتشو بگیره بزور گفت و جونگکوک آه کشان سرشو به نشونه منفی تکون دادو دوباره بی احساس گفت: دنبالم بیا
جونگکوک که راه افتاد جین با عجله دنبالش راه افتاد و یه اینچم از جونگکوک جدا نمیشد و دیگه حتی به اینکه بدنش به بدن برهنه جونگکوکم برخورد کنه اهمیتی نمیداد بعد از دیدن اتفاقات چند دقیقه پیش تنها کسی که میتونست بهش اعتماد کنه همین گرگینه خونسرد کنارش بود!
الان که به حرفای دوستاش فکر میکرد واقعا دوست داشت بره پیششون و بابت کار و حرفایی که زده بود معذرت خواهی کنه، سرش از این حجم از اطلاعات غیرقابل باوری که تو یه روز بهش داده شده بود درد میکرد.حدود پانزده دقیقه پیاده روی کردن و هربار که جین کوچیکترین صدایی میشنید دو متر میپریدو سریع به جونگکوکی میچسبید که کم کم از دست کاراش داشت کلافه میشد.
در نهایت جلوی یه دیوار آجری وایسادن که جونگکوک جلو رفتو شروع به دست گذاشتن رو آجرای مختلف کرد و جین جوری بهش نگاه میکرد که انگار داره به یه آدم دیوونه نگاه میکنه و فکر میکنه
" پس این اون راهیه که قراره باهاش منو بفرسته خونه، این اصلا خوب نیست"
" بیا دیگه"
جونگکوک درحالیکه تک تک آجرارو لمس میکنه با صدای بلند به جین غر میزنه، جین نزدیک میره و با تردید دستشو رو شونه جونگکوک میزاره و زیر لب آروم میگه: جونگکوک، شاید این راه اشتباهه باید از یه راه دیگه بریم"
" آها"
جونگکوک داد میزنه و بعدش یه آجرو فشار میده که دیوار کنار میره و مسیری شبیه به مسیر قبلی روبروی جین ظاهر میشه، مسیری که جین با تک تک جزئیاتش میشناستش، شوکه عقب میره که باعث میشه دستش از روی شونه جونگکوک پایین بیوفته
YOU ARE READING
Alpha / kookjin
Fanfictionهیچ چیز تصادفی نیست حتی عشق ما این فیک ترجمه شده است و کلیه حقوق آن مربوط به نویسنده است @jinkookmyship