" سوم شخص"جین با باز کردن کامل چشماش سعی داشت اطرافشو با دقت بیشتری ببینه تا بدون زمین خوردن به راهش ادامه بده اما خب مانع سرراهش کم نبود و متاسفانه سطح گلی جنگلم بدترش میکرد.
وضعیت ضایع خودشو کنار میذاشت به نظر نمیرسید اون پسر مشکلی داشته باشه، چون انقدر راحت به راهش ادامه میداد که جین فکر میکرد داره رو ابرا راه میره و البته که هنوز جلوتر از اون و کاملا برهنه بود.
هوا هرلحظه سردتر میشد و حدود بیست دقیقه میشد که مرد برهنه بدون هیچ شکایتی راه میرفت و همین باعث تعجب جین میشد.
جین همش سرش پایین بود دراصل نمیتونست به اون پسر نگاه کنه خوشبختانه اون غریبم سعی نکرد حرفی باهاش بزنه
جین آدم چندان اجتماعی نیست ولی بازم چندتا دوست تو مدرسه داره و سعی میکنه دوستای بیشتر پیدا کنه، حداقل خودش که اینطوری اعتقاد داره ولی این پسری که باهاشه به نظر میرسه که اصلا دوست نداره دوستی پیدا کنه یا حتی حرف بزنه؛ اون یه فرد ساکتیه که دوست داره به بقیه کمک کنه ولی کسی ازش سوال نپرسه؛ شاید فقط از خودنمایی متنفره!
یا شایدم اون اصلا آدم نیستو داره میبرتش تا بهش تجاوز کنه!
جین باید بدونه که تو اطرافش چه اتفاقی داره میوفته، خیلی دلش میخواد از پسر بپرسه ولی اون میدونه که تنها شنونده ای که در حال حاضر وجود داره اصلا اعصاب نداره ولی عقلش حکم میکنه که دهنشو باز کنه و چیزی بگه چون اون داره یه غریبه رو تو یه جای عجیب غریب دنبال میکنه؛ جایی که از همون اولم نباید پاشو اونجا میذاشت.
نکته خنده دارش اینه که احساس راحتی میکنه و این یعنی حسش به اون پسر اعتماد داره، اما چیزی که نباید فراموش کنه اینه که تقصیر همون حسه که این همه بدبختی تو این چند ساعت کشیده و الان اینجاست.
قدمای بزرگتری برمیداره و به سختی خودشو به پسر میرسونه، و برای این حرکت جسورانش یه نیم نگاه از پسر جایزه میگیره" میشه حداقل بهم بگی کجا داریم میریم؟"
جین انقدر آروم زمزمه کرد که اول فکر کرد پسر نشنیده اما در کمال تعجب شنید....کاملا!
" ما میریم اونجایی که تو بهش تعلق داری"
جین مطمئن شد از خودش عجیب ترم وجود داره یه جوری جواب میداد انگار اونو از جنگ جهانی نجات داده و مثل یه سرباز مغرور داره پیش خانوادش میبره
" الان منظورت از کله حرفایی که زدی خونمه دیگه؟"
جین برای یه لحظه کلا یادش رفت که داره با کی حرف میزنه و یه نگاه از پسر کافی بود تا همه چی یادش بیاد
" ب...ببخشید قصدم بی ادبی نبود فقط زمان سختیو دارم میگذرونم ، فکر کن من گم شدمو توهین شنیدم، من مجبورم دنبال کسی که نمیشناسمش راه بیوفتم"
جین تلاش زیادی میکنه تا موقعیتو توضیح بده یعنی همیشه همینجوری بوده هروقت موقعیت براش سخت میشد پرحرف میشد و این دلیلی بود تا چشمای پسر فقط برای چند ثانیه از چیزایی که میشنید گرد بشه
YOU ARE READING
Alpha / kookjin
Fanfictionهیچ چیز تصادفی نیست حتی عشق ما این فیک ترجمه شده است و کلیه حقوق آن مربوط به نویسنده است @jinkookmyship