part 1

297 4 0
                                    

Writer
ساعت 9صبح بود .دددددددققققق...دددددددقققق...ساعت جونگکوک به صدا در اومد
+عههههههههههه!ساعت مسخره!نمیذاره یه ذره بخوابم........واااااااای نه الان دیرم میشه باید برم سر کار.
کوک سریع دست و صورتشو بعد هم لباساشو پوشید و بسرعت رفت آتلیه.توی راه از یه دست فروش هات داگ گرفت و اونو خورد.وقتی که رسید به آتلیه ، با صورت عصبانی لیسا روبه رو شد

+هه هه....سلام....لیسا....
×سلام....جونگکوک(رگ سرش زده بیرون)
×مگه من به توعه بی پدر مادر پدر صلواتی نگفتم دیر نکن!!!ها؟؟؟!!!!!
+لیسا....ببخشید...من معذرت م_
×لطفا خفه شو کوک!این دفعه ی آخره که میبخشمت دفعه ی بعد اخراجی
+باشه باشه.....من گوه خوردم
×خیلی خب حالا برو قراره یه مرد بیاد فک کنمم از این آدمای خرپول هس قراره فیلم هم آماده کنیم
+.....باشه.....

سپس کوک رفت و اتاق عکاسی رو آماده کرد . وقتی کارش تموم شد و داشت استراحت میکرد ، ناگهان لیسا اومد

×کوک ! اومد
+الان میامممم

لیسا رفت پیش اون پولداره

×خوش آمدید آقای...
-کیم تهیونگ هستم
×اوووو..آقای کیم...من لیسا هستم خوشبختم
-منم خوشبختم لیسا
×آااااا....خب همه چیز برای عکس و فیلم آماده هس
-عکاس کیه.....؟
×..الان میادش....کوک...بیا!
+اومدم اومدم او...م....دم
کوک وقتی از اون اتاق اومد بیرون و اون مردو دید،برق از سرش پرید. چشمای عسلی و کشیده اش ،موهای مشکی و فرفریش و اون کت و شلوار مشکی...واااااییی!کوک احساس می‌کرد دیگه کم کم داره تحریک میشه که با صدای تهیونگ به خودش اومد

-سلام من کیم تهیونگ هستم
+اوو....سلام منم جئون جونگکوک هستم خوشبختم آقای کیم
-منم خوشبختم
+بفرمایید از این طرف

تهیونگ وقتی اون پسر رو دید گل از گلش شکفت. پسری با موهای حالت دار مشکی،چشمای تیله ای مشکی ،پیرسینگ روی لبش و اون دندونای خرگوشی...دیوونه کننده بود.
تهیونگ همینطور افکار بدی داشت مثل این:باید اون زیر خوابم بشه...باید از شب تا صبح به فاکش بدم
و......
سپس با جونگکوک رفتن داخل اتاق ، تهیونگ لباسای دیگه ای پوشید و روی صندلی نشست و کوک کارشو شروع کرد. تا نیم ساعت عکس و فیلم گرفتن اونا طول کشید و بعدش از اون اتاق رفتن بیرون

-لیسا کی عکس و فیلما حاضر میشه؟
×اممممم...سعی می‌کنم تا فردا آماده اش کنم
-خیلی خب مرسی
×خواهش میکنم
-خدانگهدار ...خدانگهدار جونگکوک
لیسا و جونگکوک:خدانگهدااار

تهیونگ توی ماشین نشست و رفت

+وااای لیسا قشنگ له شدم
×چقدر جالب حالا نمیگی من باید این عکس و فیلما رو درست کنم
+خدا به دادت برسه بدبخت خدازده
×مرسی بابت دلداریت
+خواهش میکنم
×خب......امروز من آتلیه رو زودتر میبندم یعنی الان باید گمشی بیرون فلک زده
+لیسا....
×هوم
+واقعا!!!!!؟؟؟
×آره حالا برو خونت
+وااااااااااااییییی مرسی!!!خدافظ.
×خدافظ
جونگکوک با خوش حالی از آتلیه رفت بیرون.توی راه برگشت چشمش به رستورانی که تازه باز شده بود افتاد.داخل رستوران رفت و غذا سفارش داد.بعدش نشست سر یکی از میزهای کنار پنجره و گوشیشو روشن کرد.اینترنت که روشن ، دید جیمین و یونگی براش ویدئو فرستادن.اول رفت توی پیوی جیمین
.
.
.
پیوی جوجه گنجشک

جوجه گنجشک"هی کوکی ببین برات چی فرستادم😈🔞"
ویدئو رو باز کرد:یه مرد داشت بدن دوست پسرشو کبود میکرد و همزمان داخلش محکم می‌کوبید

جونگکوک"جیمین! عزیزم خودتو با یونگی تصور کردم"
جوجه گنجشک"آخه....مادر جنده به چه حقی!!!!؟؟؟؟"
جونگکوک"من برم چیم چیم بعدا بحث میکنیم "
جوجه گنجشک "فقط زود در برو ! کاثافات..خدافظ"
.
.
.
بعد رفت توی پیوی یونگی
.
.
.ویدئو رو باز کرد:پسری که سوراخش مقابل دوربین بود و ددیش ویبراتور رو روی سوارخش گذاشته بود.

جونگکوک"یونگی!!فرزند پاکم!! اینا چیه میفرستی؟"

گربه ی خواب آلود".....همون فیلمایی که دوس داری بچه جون"
جونگکوک"آهههههه.....اینا حتما کریستین چیم چیم یادت داده"
گربه ی خواب آلود"..."

جونگکوک"حرف که نمیزنی یعنی آره"
گربه ی خواب آلود"خب.....من برم پیش جیمین. خدافظ"
جونگکوک "خدافظ•-•"
.
.
.








سلام به همگی
من هیکاری هستم و این اولین داستانی هس که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد از این داستان❤️💜

my manWhere stories live. Discover now