part 3

170 5 0
                                    

TAEHYUNG
این پسر.......خیلی قشنگ بدنشو پیچ و تاب میده ......حتما میتونه به آدم لذت وصف ناپذیری وارد کنه......
جونگکوک بعد از رقص میله ، روی سن رقصید و بعدش نشست روی زمین و.......عضوشو برد بالا و سپس سریع آورد پایین .حالا چرا عضوش اومده بالا و همه نگاهشون به اون بود؟ نه نه نباید کسی به بدن اون پسر نگاه کنه. هیچکس جز من

JONGKOOK
تهیونگ بدجوری به من نگاه می‌کرد و منم داشتم دنس های تحریک کننده میرفتم . نگاه‌اش انگار داره میگه زود باش از روی سن بیا پایین.....اون امشب خیلی جذاب شده بود و من به خاطر همین عضوم اومده بود بالا ...و...و بدنمم داغ کرده بود و لپام گر گرفته بود.... اون چشمای وحشی و کشیده اش ، خیلی زیبا بود ولی ترسناک هم بود.
WRITER
بعد از دنس جونگکوک ، همه براش دست و بعضی از پیرمردا هم سوت زدن که ناگهان صدای مهیب و وحشتناکی بار رو ساکت کرد . جونگکوک که سر جاش خشکش زده بود ؛ همه جارو نگاه کرد تا ببینه منبع صدا از کجا بوده و وقتی توی دست تهیونگ تفنگ میبینه.........حس کرد سکته ی قلبی کرده .

[ذهن جونگکوک :چ_چرا ..تهیونگ؟ اون...اون که آدم ...خوبی هس ...پس چرا تفنگ دستشه؟؟؟...]

آقای لی رفت پیش تهیونگ

~آقای کیم....خ_خواهش میکنم ا_اینکارو ن..
_خفه شوووو! زود باش اون پسر رو بیار اینجا وگرنه افرادی که اینجا هستن رو به تیر میبندم.زود باااششش!
~چشم(با حالت عاجزانه)

آقای لی میره سمت کوک

~جئون.....خواهش میکنم برو وگرنه هممونو میکشه(داره اشک میریزه)
+آ_آقای لی .....من نمیرم پیش اون ر_روانی

تهیونگ صداشون شنید .

_پسر جون سریع بیا اینجا وگرنه....یه تیر تو مغزت شلیک میکنم

البته که تهیونگ همچین کاری با کوک نمی‌کرد . جونگکوک از حرفی که تهیونگ زد ترسید و به خاطر همین رفت پیش تهیونگ . به تهیونگ که نزدیک شد ، اون کمرشو گرفت و به خودش نزدیکتر کرد و سرشو سمت گوشش برد و زمزمه وار گفت

_پسر کوچولوی من....وقتشه با من بیای خونه
و لاله ی گوششو لیس زد و بدون اینکه بخواد به جونگکوک اجازه ی تجزیه و تحلیل حرفش بده زد توی گردنش و بیهوش شد و اونو توی بغلش گرفت .

_خب خب آقای لی! نظرت چیه این بار رو رو سرت خراب کن؟
~آق_آقای کیم ...خ_خواهش میکنم.....
_ساکت شو ! اگه میخوای زنده بمونی حق نداری دهنتو باز کنی حتی کسایی که اینجا هستن
~آقای خواهش میکنم منو نکشین من قول میدم دهنمو ببندم
#آهای مرتیکه ی عوضی برای کی تعیین تکلیف میکنی؟؟؟
_عههههه!؟ اینطوریه

اسلحه اش رو روبه مرد گرفت و توی قلب ، پا و گلوش شلیک کرد . افرادی که اونجا بودن از ترس یه کلمه هم نمیگفتن.

_خب......پس همگی فهمیدین ...حالا کی جرئت داره بیاد تو رو من وایسه ؟
~آقای ک_کیم ...من عذر میخوام ...منو عفو کنید
_من تو رو میبخشم آقای لی ولی اگه دهنتو باز کنی و حرفی از امشب بزنی ، حلقه آویزت میکنم
~چ_چشم...
_خوبه ....خدانگهدار آقای لی .
واز توی بار رفت بیرون . بادیگارد در ماشینو واسش باز کرد و تهیونگ همراه با بدن بی جون جونگکوک توی ماشین نشست و بادیگارد حرکت کرد.

_بالأخره تو رو بدست آوردم ....شازده کوچولوی من!

تهیونگ اینو گفت و بدن کوک رو بیشتر به خودش فشرد . ده دقیقه گذشت که جونگکوک به هوش اومد . جونگکوک با دیدن نیمرخ تهیونگ ، سریع با وحشت ازش فاصله گرفت .

+ک_کیم ....ته..تهیونگ ...
_صبحت به خیر شازده کوچولو! خوب خوابیدی؟
+...من ...چ_چرا اینجام....پ_پیش تو؟.....
_اووووو....مگه خودت نمیدونی چرا توی ماشین منی؟!!

جونگکوک وقتی فهمید که چرا الان توی ماشین کیم هست ، عرق سرد روی بدنش نشست . موقعی که ماشین متوقف شد ، کوک از همه ی تفکرات بیهوده اش اومد بیرون .

_خب...شازده کوچولو رسیدیم.

دستشو گرفت ولی کوک پسش زد

+من با تو هیچ جا نمیام (با حالت گریه)
_که اینطور! خب مجبورم با زور ببرمت

و بعد پای چپ جونگکوکو گرفت و کشید طرف خودش .

+ننننکککککننننن....کممممممممکککک....یکیی کمکم کنههههههههههه

و تهیونگ کوک رو که آورد بیرون ، رو دوشش انداخت و جونگکوک همش تقاضای کمک می‌کرد . تهیونگ دیگه اعصابش خرد شده بود ، به خاطر همین اسپنکی نصیب باسن کوک کرد .

+آاااخخخخ...
_حالا خوب شد . پس اینطوری خفه خون میگیری

کوک دیگه چیزی نگفت که صدای باز شدن در رو شنید . تهیونگ در خونه رو باز کرد ، از پله ها رفت بالا و در اتاقشو باز کرد . کوک توی همین زمان کم سعی کرد خودشو آروم کنه ولی نمیتونست . می ترسید تهیونگ اونو بکشه ، یا شاید دارش بزنه . کلی فکرای بد توی سرش بود که دیگه با ورود به اتاق تهیونگ ، هم فکراش بیشتر شد هم ترسش . تهیونگ کوک رو روی تخت خوابوند روش خیمه زد .












خب اینم پارت سه
به نظرتون پارت بعدی چی میشه؟

my manWhere stories live. Discover now