part 8

111 2 4
                                    

TAEHYUNG
بعد از اینکه با هوسوک خداحافظی کردم ، رفتم توی اتاق کوک . روی تخت کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی سرش .

_حالت خوبه؟

کوک نیشخند تلخی زد .

+از....این..ب-بهتر ..نمیشه ...آیییییی.....ش-شکمم داره....ص-صدا میده ....
_به خدمتکار میگم برات سوپ درست کنه .

سپس از اتاقش رفتم بیرون .

_خانم هوانگ ، برای جونگکوک سوپ درست کن .
#بله قربان .

نشستم روی کاناپه . من چیکار کرده بودم ؟ قشنگ سوراخشو جر دادم که...ولی خیلی عجیبه که پاره بشه ..چون بعد از یه مدتی عادت میکنه ...مگه اولینش توی بار بهشون نداده؟.....بهتره زنگ بزنم به هکرم. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به هکر و رفتم توی حیاط .

_الو !
×الو بفرمایید .
_سلام کوالای خسته! چطوری؟
×عهههه...تهیونگ ! یه بار هم که شده درست عین آدم صدام بزن .
_باشه باشه!...هیونگ چطوری؟
×خوبم ...تو چطوری؟
_منم خوبم...جین خوبه؟
×آره خوبه، اونم فعلا سرش تو کتابشه .
_آها....(اینجا ری اکشنش اینطوریه •-•).هیونگ!
×هوم
_میشه اطلاعات یه پسر به نام جئون جونگکوک رو پیدا کنی؟
×..باز چه غلطی داری میکنی تهیونگ.
_به خدا هیچ غلطی نمیکنم (آره جون خودت ..زدی جررشش دادی بعد میگی غلطی نکردم)
×آههههه...باشه برات پیدا میکنم.
_ممنون هیونگ...فقط وقتی پیدا کردی زنگ بزن .
×باشه..خدافظ .
_خدافظ کوالای خسته .

تلفن رو قطع کردم و توی حیاط یه کم پیاده روی کردم .

[توی اتاق]


JONGKOOK
تمام این مدت فقط درد و سوزش داشتم و توی فکر هم بودم . چرا...اینقدر باهام مهربون بود؟ تا جایی که میدونم ، نباید رئیس مافیا آنقدر مهربون باشه...چرا دستشو روی سرم گذاشت؟ چرا دکتر آورد؟ و چراهای زیادی توی ذهنم بود . موقعی که دستشو گذاشت روی سرم ، ضربان قلبم تند شده بود و سوراخ پارم هم داشت نبض میزد که باعث می‌شد دردم بیشتر و بیشتر بشه . دیشب زیرش بودم....هنوز باورم نمیشه...عین این که خواب دیده باشم .
با عقل جور در نمیاد . فکرشو بکن ؛ دیروز توی آتلیه دیدمش و دیشب زیرش بودم........واییییییییی دارم از ذوق زدگی میمیرم .

#آقای جئون ، غذاتون رو آوردم.

اوه اوه خدمتکارش اومد .

WRITER
خدمتکار وارد اتاق شد و به جونگکوک کمک کرد تا به به تاج تخت تکیه بده .

+آییی

سپس خدمتکار عسلی جلوی آینه رو آورد کنار تخت ، ظرف حاوی سوپ رو از روی میز پاتختی برداشت و یه قاشق از سوپ رو دهن جونگکوک کرد .

+اوممممممممممممممم!!!چقد خوشمزه هسسسسسس!(داره از خوشمزه بودنش میمیره بچه)

جونگکوک با خودش میگفت بهترین سوپیه که تا حالا خوردم و سوپ رو تند تند می‌خورد و خدمتکار تعجب کرده بود از این سرعت .
(قیافه ی خدمتکار وات د فاخ بوده)

[تهیونگ ، توی حیاط]

گوشیش زنگ خورد . نامجون بود . سریع جواب داد .

_الو الو! نامجون چی شد ؟
×اطلاعاتش رو پیدا کردم .
_خ_خب باشه عکسشو برام بف.....

در حیاط با شدت زده شد و صدای داد و بیداد کل عمارتو برداشته بود .

_درو باز کنید.
×الو....تهیونگ...
_بعدا بهت زنگ میزنم..

گوشی رو قطع کرد . دو پسر با هم وارد محوطه ی عمارت شدن . یه پسر مو بلوند با یه پسر مو مشکی . مو بلوند نزدیک تهیونگ شد طوری که فاصلشون به صفر رسیده بود .
با خشم نفرت غرید .

÷کیم فاکینگ تهیونگ! بگو جونگکوک کجاست؟
.
.
.
.
.





کنیچیوااا مینا-سان
وااایییی...دیدین چی شد ؟
جوجه کوچولوی بلوندیمون وارد عمل شد . احساس میکنم قراره هم جونگکوک رو جر بده هم تهیونگ (ولی تهیونگ بدتره دارشم ممکنه بزنه)
خب ...اینم از این پارت . لطفا نظراتتون رو بگید تا من انرژی بگیرم .
دوستتون دارم ❤️💙💚💛💜

my manWhere stories live. Discover now