نایل: برای دوست داشتن کسی، باید اونو در بدترین حالتش هم ببینی.نایل: دیگه چی بهتر از سرفه کردن و آب بینی!
لویی پیام نایل رو میخوند و میخندید. سرشو تکون داد و سعی کرد جوابشو بده.
لویی: واو! تو واقعا اینو تبدیل به یه اتفاق رمانتیک میکنی رفیق!
زین: وایسا ببینم! دارید از عشق و فاکینگ رمانتیک بازی حرف میزنید؟؟؟
نکنه من اعترافِ عشقتو از دست دادم!!!
شما دوتا بدون من تماس تصویری داشتین؟؟؟؟؟لویی: آروم باش بِیب! من اصلا حرفی از عشق نزدم! نایل چرت و پرت میگه.
نایل: هممون میدونیم که من درست میگم. درضمن، از نظر علمی ثابت شده، وقتی دو نفر برای دو سه هفته باهم یه جا گیر میفتن، صددرصد عاشق همدیگه میشن.
لویی: کی گفته؟!
نایل: اینترنت.
زین: خداییش منبع قابل اعتمادیه پسر.
نایل: خب تومو؟ چه خبر از پیشرفت عشقتون؟
لویی: من هیچی درمورد عشق و این چیزا نگفتم! پایان بحث رو اعلام میکنم.
نگاهی به هری انداخت که روی تخت نشسته بود و به چند تا بالشت تکیه داده بود. یه کتاب روی پاش بود. ورق زد و آهسته سرشو بلند کرد و لویی رو نگاه کرد. لبخندی بهش زد و دوباره نگاهش رو برد به کتاب.
همین یک نگاه برای لویی کافی بود که قلبش به تاپ تاپ بیفته. لعنتی......البته این چیزی نبود که بخواد درموردش با زین و نایل حرف بزنه. پس لبخندی زد و سرشو برد تو موبایلش.
نایل به زین پیام داده بود که بره توی آشپزخونه،چون خیلی گرسنشه.لویی: چرا یه چیزی سفارش نمیدین بچه ها؟ اینجوری آشپزخونه ی منم در امان میمونه.
نایل: چه پیشنهاد خوبی تومو!
زین: همزمان که ما غذا سفارش میدیم، تو هم خودتو برای اعلی حضرت سفارش بده تا بخورتت.
لویی سرشو تکون داد و خندید. از دست این رفیقا....
لویی: فاک آف!
"لویی"
هری با صدای گرفته گفت و چند باری سرفه کرد. کتاب رو کنار گذاشت، دستشو روی پیشونیش گذاشت و دراز کشید.ویروس توی بدن هری خیلی قویتر از لویی بود. هری تب، بدن درد و سرفه و آب ریزش بینی و سر درد داشت. در حالی که لویی فقط سوزش خفیف گلو و سرفه داشت. احتمالا لویی سیستم ایمنی قوی تری داره.
که البته همینطور هم هست.
از اونجایی که هری وقتی بچه بوده، هرگز با دوستاش توی کوچه، خاک و گِل بازی نکرده. به مهدکودک و مدرسه ی عمومی نرفته. مطمئنا توی عمرش یک چهارم لویی هم مریض نشده.
YOU ARE READING
love will tear us apart L.S
Random"نباید مزه ی خوبش رو میچشید، وقتی میدونست هرگز نمیتونه اونو داشته باشه..." قرار بود فقط یک شب باشه. اما وقتی تمام دنیا به قرنطیه میره، لویی تاملینسون، خواننده ی معروف و محبوب، خودش رو حبس شده در قلعه ویندزور میبینه. در کنار شاهزاده هریِ لعنتی..... N...