این عجیب ترین و دیوانه کننده ترین موقعیتی بود که لویی تا حالا توش گیر افتاده بود!توی یک راهروی دراز با دیوار های بلند و تیره، و فرش های مجللی که زیر پاش حس میکرد.
کنارش دو نفر خدمتکار ایستاده بودن و روبروش، شاهزاده ی انگلستان! کسی که همین چند ساعت پیش باهاش خوابیده بود.بخاطر یه بیماری جدید و ناشناخته که از یکماه قبل شروع شده و حسابی توی دنیا پخش شده، همه درمورد این قرنطینه ی شِت حرف میزدن!
و اون الان باید توی قصر بمونه! و معلوم هم نیست چقدر طول میکشه! این همون چیزی بود که خدمتکاره گفت!نگاه هری بین لویی و آنتونی می چرخید. مشخص بود هنوز کامل نگرفته قضیه چیه.
پس لویی تصمیم گرفت حاد بودن وضعیت رو بیشتر براش توضیح بده.
"ببین، این درِ قصر شما قراره کلا قفل بشه. نه کسی بره، نه کسی بیاد. "
لحنش جوری بود که انگار داره با یه بچه حرف میزنه.
"و منم مجبورم اینجا بمونم چون من و شما باهم سِک...""ممنونم اقای تاملینسون.متوجه شدم"
هری سریع تو حرفش پرید و چشم غُره ای رفت.لویی ساکت همونجا ایساد. قلبش تند میزد.
اوه شت!!! این.......؟ نکنه اون نباید......؟!؟لویی واقعا فکر میکرد آدمای توی قصر میدونن! مخصوصا خدمتکارهای نزدیک هری!
آنتونی آروم کنارش ایستاده بود.اما اون یکی، آرتور؟؟؟ اون یهو نفسشو بیرون داد و حالت چهره ش تغییر کرد.هری نگاه خشمگینشو از لویی برداشت و به سمت آرتور چرخید.
"آرتور.......""من مجبورم ملکه رو مطلع...."
"نه"
هری سریع و بلند جواب داد و لویی تندتند لب پایینشو گاز می گرفت.اون میدونست که خانواده سلطنتی نظرشون درمورد همجنسگرایی و اینجور چیزا چیه. و خودش هم هرگز جلوی ملکه درمورد این موضوعات حرفی نمیزد.
ولی، ظاهرا درمورد آرتور اشتباه فکر میکرد. فکر کرد شبیه آنتونیه. اما ظاهرا پاچه خوار ملکه س.....لویی کنار ایستاده بود و با خودش فکر کرد، جریان چیه؟ انگار همه خدمتکارهای اینجا اسمشون با آ شروع میشه! آنتونی، آرتور، آماندا....
"نه، نیازی نیست به ملکه چیزی بگی"
"اما شاهزاده، من....."
و اونجا بود که هریِ باتجربه، با قامتی محکم و استوار و چهره ای جدی حرف آرتور رو قطع کرد.
"بسیارخب، همونطور که خودت گفتی، ملکه تا پایان قرنطینه توی قصرشون در سوئد میمونن. پس همه شما و سایر خدمتکارا باید از من فرمان ببرید...."لویی نگاهی به آرتور کرد. دلش خنک شد. میخواست بهش بگه ، "بسوووووز" که البته جلوی زبونشو گرفت.
"هیچ حرفی در این مورد به مادرم نمیزنی. اشاره ای به اقامت اقای تاملینسون در اینجا نمیکنی. و تنها زمانی که من بهت میگم میتونی با ملکه در تماس باشی."
YOU ARE READING
love will tear us apart L.S
Diversos"نباید مزه ی خوبش رو میچشید، وقتی میدونست هرگز نمیتونه اونو داشته باشه..." قرار بود فقط یک شب باشه. اما وقتی تمام دنیا به قرنطیه میره، لویی تاملینسون، خواننده ی معروف و محبوب، خودش رو حبس شده در قلعه ویندزور میبینه. در کنار شاهزاده هریِ لعنتی..... N...