چالش لجبازیشون همونطوری ادامه داشت.
لویی هری رو اذیت میکرد. و هری، با عکس العملی کاملا آروم و خونسرد، جوری قیافه میگرفت و با اون فیگور جذابش جواب لویی رو میداد، که باعث میشد نفس لویی بالا نیاد و نوک انگشتهاش مورمور بشه.اون شدیدا به لویی جذب شده بود. منکرش نمیشد!
و به طرز وحشتناکی دلش میخواست دوباره باهاش سکس داشته باشه. منکر اینم نمیشد!و هری اینجوری، هر روز مثل خدایان جلوی چشمش بود، هیچ کمکی نمیکرد..
کت شلواراش! موهای فرخورده ی بلندش که روی شونه هاش ریخته بود! اون برخورد محکم و با صلابتش با آرتور و بقیه خدمتکارای قصر....خب، شاید بعداز چند روز، لویی دیگه فقط بخاطر اذیت کردن هری شیطونی و لجبازی نمیکرد. بلکه بخاطر این بود که بیشتر با هری وقت بگذرونه.
اکثر خدمتکارا هنوز جدی نمیگرفتنش. بغیر از آماندا و آنتونی.البته دیگه مشکلی نبود،چون لویی تمام وعده های غذایی رو با هری میخورد.
تقریبا تمام روز رو باهم بودن. و وقتایی هم که هری توی دفتر کارش بود، لویی توی اتاقش گیتار میزد و ترانه می نوشت. یا فیفا بازی میکرد.تا الان دیگه متوجه یه چیزایی درمورد هری شده بود. اینکه وقتی داره گیتار میزنه، هری نگاهش به تلویزیونه. و وقتی لویی میپرسه اگه دوست داره روشنش کنه و توی شبکه ها بچرخه، هری فقط سرشو تکون میده....
سه هفته گذشت....
و لویی از دستش در رفته بود که چند چند از هری جلوه. حدس میزد تا الان باید ۳۶۴ به ۲۸، به نفع خودش باشه.به زندگی توی قصر عادت کرده بود و تقریبا تمام راه ها و پله ها و راهروهارو بلد بود. این قول رو هم به خودش داده بود که حتما قبل از اینکه از قصر بره، یکی از تاج های پر الماس رو پیدا کنه و لمسش کنه. البته مطمئن نبود که اصلا تاج هارو توی قصر نگه میدارن یا نه؟
روزی که لویی بالاخره چیزی رو که میخواست به دست آورد، تقریبا چهار هفته از اون روزی که کلی از کارت اعتباری هری خرج کرده بود میگذشت.
توی اتاقش دراز کشیده بود که هری در زد و داخل شد."چکار میکنی؟"
"پورن تماشا میکنم."
نگاهشو از روی گوشیش برنداشت.از اینکه قیافه هری چطوری شده تو دلش میخندید. در نهایت سرشو بالا آورد و دید که چهره ی هری شوکه س. البته نه اونقدر شوکه که انتظار داشت.
"شوخی کردم. توی توییتر میچرخم"
گوشیشو به سمت هری گرفت تا باور کنه.
"چرا می پرسی؟""شام اماده س"
اروم توی اتاق قدم زد و به تخت لویی نزدیک شد.
"کار منم تموم شده......"لویی پاشد و درست نشست.
"اوه، پس الان که کاری نداری و حوصله ت رفته اومدی سراغ من!"هری دهنشو باز کرد تا چیزی بگه، اما ترجیح داد نگه.
پشتشو کرد و به سمت در رفت.
"من.... من فقط اومدم بهت اطلاع بدم شام آماده س. درضمن، کلی کار دیگه هست که من میتونستم انجام بدم. اگه تو....."
YOU ARE READING
love will tear us apart L.S
De Todo"نباید مزه ی خوبش رو میچشید، وقتی میدونست هرگز نمیتونه اونو داشته باشه..." قرار بود فقط یک شب باشه. اما وقتی تمام دنیا به قرنطیه میره، لویی تاملینسون، خواننده ی معروف و محبوب، خودش رو حبس شده در قلعه ویندزور میبینه. در کنار شاهزاده هریِ لعنتی..... N...