آخر تابستان فرا رسیده بود.
سه هفته از خوب شدنِ لویی و هری میگذشت.الان، تو اتاق بالای برج، هری توی آغوش لویی خوابیده بود. و لویی نیمه درازکش، سرشو به بالای تخت تکیه داده بود.
برای اولین بار بعداز مدتها، زمانی بیدار شده که خورشید هنوز کامل طلوع نکرده. و هری در حال لباس پوشیدن و آماده ی رفتن سر کار نیست.
مدتها از آخرین باری که تشنه و بی قرار سکس داشتن میگذشت.تقریبا.... سه روز. که البته برای اونا زیاده!
این اواخر سرِ هری خیلی شلوغه. و در پایانِ روز خسته س. پس اونا فقط تو بغل هم لم میدن و همدیگه رو نوازش میکنن و میخوابن.
لویی هم اعتراضی نداشت. اما همچنان دوست داشت که بی نفس بشه. جوری لمس بشه که تا حالا هیچکس لمسش نکرده. اینکه وقتی میاد، هری رو تو بغلش داشته باشه تا نفسشون آروم بشه و هری یه چرت بخوابه.
این عادتی بود که هری بعداز سکس داشت.
در حالی که لویی دوست داشت یه سیگار بکشه. که البته لویی بهش حق میداد. از اونجایی که بیشتر کار رو هری انجام میداد، سزاوارِ کمی خوابیدن بود.الان، لویی واقعا دلش میخواست بره کنار پنجره و سیگار بکشه. ولی هری مثل جسد افتاده بود روش و نمیتونست تکون بخوره. که در این مورد هم اعتراضی نداشت.
انگشتهاش رو روی کمر برهنه ی هری دایره وار می چرخوند. و موبایلش توی اون دستش.بعداز خوندن مقاله ی روانشناسی که زین براش فرستاد، خیلی ترسیده بود.
اینکه انسانها چطور بعداز حتی یه مدت کوتاه، بودن در یک فضا و یا با یک شخص، بهش عادت میکنن و وابسته میشن.
و در بعضی موارد اون تازگی و جذابیت رو از دست میده و تبدیل به یک چیز روزمره میشه.لویی اصلا از این وحشت نکرده بود که براش عادی بشه. چون میدونست هرگز همچین اتفاقی نمیفته.
از این میترسید که بیش از حد بهش عادت کنه. جوری که دیگه نتونه بدون اون زندگی کنه!اون چیز چیه؟
چیزیه که با هری داره.
این باهم زندگی کردنشون. بوسیدن ها، لمس کردن ها و سکس هایی که باهم دارن.
همه ی اون چیزایی که یک رابطه رو تشکیل میدن.
یک رابطه ی عاشقانه ای که لویی برای سالها، به دنبالش بود.فقط اینکه.....
نمیدونست میشه اسم اینو رابطه عاشقانه گذاشت یا نه؟
چون تا الان، بعداز گذشت شش ماه، درموردش حرف نزدن. جرئت نداشتن درموردش حرفی بزنن. شاید چون میترسیدن با اشاره بهش، همه چیو خراب کنن.
لویی از این هم نمی ترسید.از این میترسید که توی این شش ماه یک روز رو هم بدون دیدن هری نگذرونده!
حتی وقتی کووید گرفته بودن، فقط سه ساعت تونستن دور از هم دووم بیارن. در نهایت هری اومد و در اتاق لویی رو زد.
لویی از این میترسید که چقدر بهم نیاز دارن!
اینکه چقدر این اعتمادِ بینشون رشد کرده.
YOU ARE READING
love will tear us apart L.S
Aléatoire"نباید مزه ی خوبش رو میچشید، وقتی میدونست هرگز نمیتونه اونو داشته باشه..." قرار بود فقط یک شب باشه. اما وقتی تمام دنیا به قرنطیه میره، لویی تاملینسون، خواننده ی معروف و محبوب، خودش رو حبس شده در قلعه ویندزور میبینه. در کنار شاهزاده هریِ لعنتی..... N...