⚚1,part⚚

236 16 2
                                        

کیم تهیونگ/عمارت تی جی

اسمان روبه تاریکی بود و هوا رو به سردی وسطای برجagust پاییز فصل دوست داشتنی برای عاشقان البته که بدرد تهیونگ نمیخورد
پسر کلید ماشینش رو برداشت و از پله های مدرن به پایین میرفت با دیدن پدرش توی کت شلوار سورمه ای رنگی لبخند روی لبش نشست
-کجا قراره بری تی جی؟ من امشب خونه نیستم
پدرش مطقابلا خندید و پاسخ داد:"عزیزم من همراه بانو هیونا به رستوران میرم البته شما جوونا بهش چی میگفتین؟ دیپ دیت؟

اونها هنوزم مثل روز اول بودن همونطور عاشق هم تهیونگ چشم غره ای رفت و همونطور به سمت خروجی قدم برمیداشت گفت
-"من رفتم شب شاید خونه نیام برام شام بزارید ولی بای بای"
تی جی خندید و دستشو برای پسرش تکون داد

الان دیگه تهیونگ توی عمارت نبود سوار به ماشین رنججور بود و ماشین رو روشن کرد سمت دروازه بزرگ عمارت رفت بادیگارد درو باز کرد و پرسید:"اقای کیم لازم هست بادیگارد بفرستیم دنبالتون؟"

-خیر نیازی نیست شب کی شیفته ؟"
تهیونگ میخواست بدونه بادیگاردی که روش کراشه چه امشب شیفته یا نه چون میخواست باهم برن شاید بهم علاقه پیدا کردن

بادیگارد با چک کردن برگه ای گفت:"امشب جاستین همراه مایل شیف جلوی در هست"
_باشه ممنونم
پاشو کمی روی پدال گاز فشرد و از این محوطه خارج شد و سمت دیسکو ای که لورن توش کار میکنه روند
در همین هین شماره ی لورن رو گرفت بعد از چند بوق صداشو شنید
"الو جانم ته"
_"لورن دیسکویی؟دارم میام سمتت اماده باش"
"ته من شیفت شبم ساعت دوازده میرم الان اومدم یجایی خونه مرتب کردم و استخدام شدم قرارداد برای دوساله بعد تمدید میکنم"
_"اووو موفق باشی اکه کاری نداری بیام دنبالت؟"
"اره بیا من تاکسی گرفته بودم الان لغو میکنم ادرس برات میفرستم"
_"باشه بفرست "
با لمس کردن مانیتور مکالمه رو پایان داد و گوشه ای از خیابون شلوغ ایستاد اهنگ ملایمی و غیر متشخصی درخال پخش بود با شنیدن صدای نوتیف پیام رو باز کرد
{خیابون گنگنام - سمت شرق بیا شهرک خصوصی btw پلاک ۳۵۴}

با اون خیابون زیاد فاصله نداشت و سمت ادرس روند ساختمان های بلند حاضر بود شرط ببنده که بیشترشون شرکت های تجاری معروف هستن
از اخرین چهار راه رد و کرد به شهرک رسید چندید بادیگارد جلوشو کرفتن شیشه رو داد پایین و صحبت کرد
-"سلام شبتون بخیر اومدم دنبال دوستم پلاک ۳۵۴"
بادیگارد صحبت کرد :"متاسفم ولی اینجا شهرک خصوصی هستش میتونین به دوستتون بگید بیاد اینجا؟"
_"نه ، ولی تماس میگیرم مشخصات بگه "

گوشی رو روشن کرد به لورن زنگ زد صداش شنیده شد و گوشی به بادیگارد داد و بعد از چند ثانیه بعد از کرفتن گوشیش اجازه ی ورود رو گرفت و وارد شهرک شد

{_عشق یا انتقام_}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant