عشق شاید پرکاربردترین و قدرتمندترین کلمه در زبان انگلیسی باشه. ما کتابهای قطوری دربارهش مینویسیم و در وصفش شعرهای زیادی میسراییم.
دربارهش ترانه میخونیم و براش دعا میکنیم. براش میجنگیم و مقبرههایی براش میسازیم. با وجودش سر به فلک میکشیم:«عاشقتم!» و با نابودیاش از عرش به فرش میرسیم: «دیگه عاشقت نیستم!»
بیحد و اندازه دربارهش حرف میزنیم و فکر میکنیم.
اما واقعاً...عشق چیه؟
(محکم در آغوشم بگیر- سو جاستین)
زندگی زیباست؛ اما نه برای همهی کسایی که در دنیا برای ذرهای آرامش بهدنبال طنابی از جنس عشق میگردن.
زندگی برای این افراد شاید فقط سقوطی به قعر جهنم بود. اولین کسی که بین دنیا و جهنم معلق شد جونگکوکی بود که فکر میکرد با پیدا کردن نیمهی گمشدهی روحش میتونه آرامش، عشق، سرزندگی و
شادی رو تجربه بکنه.این خیلی مسخره بود چون حالا بعداز مدت زیادی زندگی با کیم تهیونگ فهمیده بود تمام راه رو اشتباه اومده.
البته که تهیونگ هم همین نظر رو داشت. و اینطور بود که الان کنارهم روی صندلیهای انتظار توی کلینیک
دکتر چا نشسته بودن تا نوبتشون سر برسه.تهیونگ اصلاً نگاهش نمیکرد و جونگکوک تماماً حواسش رو به منشی زیبا و لوند دکتر داده بود.
دختر موهاش رو مرتب پشت گوشش میداد و با نگاهی پر شیطنت جونگکوک رو رصد میکرد. البته که جونگکوک ابداً ناراضی نبود. اون همیشه دوست داشت توجه دیگران؛ بهویژه جنس مخالف رو روی خودش داشته باشه.
و دقیقاً این همون چیزی بود که تهیونگ ازش نفرت داشت.
«حواست رو جمع کن! ما هنوز از هم جدا نشدیم!»
با پیچیدن صدای بم تهیونگ توی گوشش، نگاهش رو از دختر و لبهای رژ زدهی صورتیش گرفت.
«مهم نیست! بههرحال ما اومدیم اینجا تا همهچیز رو تموم کنیم!»
تهیونگ پوزخندی زد و دستهاش رو روی سینهش بههم گره زد.
«آه که اینطور! نمیدونستم! ولی این دلیل نمیشه که با چشمهات اون هرزه رو بخوری اونم وقتی هنوز من کنارت نشستم!»
جونگکوک چشمی برای لحن پرتمسخر تهیونگ چرخوند و نفسش رو محکم بیرون داد. این کار همیشهاش بود. مدام بهش گیر میداد و برای هرچیزی یک دعوا راه مینداخت.
زندگی با این مرد غیرقابل تحمل شده بود.
با صدای منشی که بهشون خبر میداد بالأخره نوبتشون رسیده، از جا بلند شدن و بهطرف اتاق مشاور چا رفتن.
YOU ARE READING
Love Review«vkook/kookv»
Randomمولتیشات مرور عشق✨🌻 (تکمیل شده) جئون جونگکوک و کیم تهیونگ به پایان رابطهشون رسیدن. اونها معتقد هستن که دیگه نمیتونن باهم ادامه بدن و تصمیم گرفتن بعد از پنجسال رابطه، راهشون رو از هم جدا بکنن. اما این بین یک سفر میتونه همهچیز رو تغییر بده...