صحبت کردنش با یونگی تا شب طول کشید. برعکس ظاهر خشنش همصحبت خوبی بود. اونها باهم سیگار کشیدن، از زندگیهاشون گفتن، از معشوق و مشکلات رابطههاشون حرف زدن که البته این بین بیشتر جونگکوک غر زد و یونگی شنونده بود.
در نهایت با خداحافظی کوتاهی از هم جدا شدن و به هتل برگشتن. یونگی برای برگشتن تردید داشت چون با حال خوبی جیمین رو تنها نذاشته بود. دست خودش نبود. جیمین خیلی خوشگل بود. اونها ازدواج کرده بودن و اینکه بخواد فاصلهش رو باهاش حفظ بکنه خیلی سخت به نظر میرسید.
با نفس عمیقی وارد اتاق شد و بلافاصله چشمش به پسر افتاد که روی تخت خوابیده بود و گوشیش رو توی بغلش گرفته بود. همین الان هم میدونست که احتمالا بارها و بارها باهاش تماس گرفته.
کنارش روی تخت نشست و به چهرهی دوستداشتنی و آرومش نگاه کرد. چتریهای نمدارش رو کنار زد و زیر لب زمزمه کرد:«چکارکنم باهات که انقدر نفسی جیمین؟ چکارکنم یکم کمتر وابستهات باشم؟»
میدونست که پسر رو اذیت میکنه. علت به وجود اومدن این مشکل خودش بود و نمیدونست چطور باید درستش کنه. میدید که عزیزش چهقدر داره زجر میکشه؛ اما از درست کردن اوضاع عاجز شده بود.
کاش انقدر اذیتش نمیکرد. کاش در زمان و مکان بهتری باهاش آشنا میشد.
از جاش بلند شد و باعث شد تخت تکون بخوره. جیمین چشمهاش رو باز کرد و با دیدنش، هولشده از جاش بلند شد.
«یونگی! عزیزم! اومدی!»
یونگی لبخند غمگینی زد و نوازشوار دستی روی سر همسرش کشید.«اومدم عشق من! ببخشید. امروز یه لحظه کنترلم رو از دست دادم باید میرفتم تا آروم بشم!»
جیمین بغض کرده بود. چونهاش با بیپناهی میلرزید و چشمهای خوشگلش برق میزد.
«تقصیر منه! یونگی... تاکی میخوای اینجوری تحملم بکنی؟»
مرد لبخندی برای آروم کردن معشوقش زد. جیمین نمیدونست که چه جایگاهی در قلب مردش داره که اینطور بیقراری و خودخوری میکرد.
«تو کی میخوای سکوت کنی قلب من؟ سکوتت رو به اینجوری حرف زدنت ترجیح میدم! من کنارتم... هرطور که باشه... هرطور که باشی... منو ببخش که گاهی کنترلم رو از دست میدم. قول میدم که دیگه هیچوقت باعث آزارت نشم!»جیمین دلش میخواست از شدت بیچارگی، با تمام توانش گریه کنه.
«لعنتی! تو نباید انقدر خوب باشی یونگیهیونگ»
یونگی بینیاش رو بین دو انگشتش گرفت و کمی فشارش داد.
«وقتایی که بهم میگی هیونگ دلم میخواد بخورمت!»
خجالتکشیدن جیمین و سرخ شدن لپهای تپلش، هیچوقت براش عادی نمیشد. اون همیشه این پسر رو با خجالتهاش، با حساسیتهاش، با ترسهاش میخواست.
وقتی جیمین سه سال پیش با مشکلات حاد و شدیدی پیشش اومد؛ درحالیکه هر دو مچ دستهاش بهخاطر خودکشیهای ناموفقش باندپیچی بود، فکرش رو نمیکرد روزی انقدر شیفته و شیدای اون بشه.

YOU ARE READING
Love Review«vkook/kookv»
Randomمولتیشات مرور عشق✨🌻 (تکمیل شده) جئون جونگکوک و کیم تهیونگ به پایان رابطهشون رسیدن. اونها معتقد هستن که دیگه نمیتونن باهم ادامه بدن و تصمیم گرفتن بعد از پنجسال رابطه، راهشون رو از هم جدا بکنن. اما این بین یک سفر میتونه همهچیز رو تغییر بده...