بلوندی

2.8K 508 34
                                    

_ فقط زخم لبت سر باز کرده؟! ‌

موبلوند درحالی‌که جعبه‌ی کمک‌های اولیه رو از روی میز برمی‌داشت، گفت.‌ ‌

‌پسر دیگه ضامن آرنج‌هاش رو از روی تخت برداشت و در همون حین، جواب داد:

_ آره، فقط لبم مریضه.

_ الان برات درستش می‌کنم.‌

تهیونگ پچ زد و جعبه رو درست کنار پسر دیگه، روی تخت گذاشت. ‌

نگاهش رو به لب‌ پایینی جونگ‌کوک که وضع خرابی داشت، داد و کمی خم شد تا زخمش رو بهتر چک کنه. ‌فقط باید خون‌های خشک‌شده کنار زخم رو تمیز می‌کرد و بعد با چسب‌زخم، اون رو پوشش می‌داد. ‌

سری برای خودش تکون داد و برای شروع، یکی از پدهای الکلی رو از داخل جعبه برداشت.‌

‌روی صورت مرد که از همون اول با نگاه آزاردهنده‌ای بهش خیره بود، خم شد؛ اما به‌ناگاه کمرش بین دست‌هایی گیر افتاد و لحظه‌ای بعد خودش رو، روی پاهای پسر پیدا کرد.‌

‌_ جونگ‌کوک شـ...

_ تو که جداً فکر نکردی برای این چسه زخم صدات کردم؟ هوم؟! ‌

پسر بزرگ‌تر با لحنی که خباثت ازش می‌بارید گفت و چنگی به باسن موردعلاقه‌اش زد. از زمان دیدن اون عکس، عطشش برای لمس‌کردن و کارهای خاک‌برسری دیگه‌ای با اون پسر، ببیشتر از همیشه شده بود. ‌

‌_ اما اوضاع لبت خوب نیست‌ها... ‌

تهیونگ، معذب و درحالی‌که سعی می‌کرد خودش رو از بین دست‌های پسر آزاد کنه، پچ زد. ‌

‌مومشکی شونه‌ای بالا انداخت: «اون‌قدری خوب هست که بتونم ببوسمت، نگران نباش.» ‌‌

_ می‌خوای بابام بازم زیر کتکت بگیره؟

_ فکر کنم ارزشش رو داره. ‌

_ اما دفعه‌ی قبل گفتی که اگه می‌دونستی با بوسیدنم قراره کتک بخوری، هیچ‌وقت انجامش نمی‌دادی!
موبلوند با لحن دل‌خوری جواب داد. ‌

_ می‌دونی کون‌ژله‌ای...
درحالی‌که سعی می‌کرد دست‌های پسرک رو دور گردن خودش بندازه، ادامه داد: «من یه‌کم زیاد گه می‌خورم... دست‌هات رو بنداز دور گردنم.» ‌

تهیونگ اما هیچ حرکتی نکرد و همین باعث شد پسر دیگه با اخم، از زیر بغل موبلوند بگیره و روی تخت بخوابونه.‌
قبل‌از اینکه تهیونگ حتی فرصتی برای دررفتن داشته باشه، روش خیمه زد و دست‌هاش رو بین دست‌های خودش، گیر انداخت.‌

تهیونگ دست از تقلا برداشت و نفسش رو با حرص بیرون داد: «می‌شه اجازه بدی برم؟ من اومده بودم فقط زخمت رو ببندم و تو داری ازم سوءاستفاده می‌کنی جونگ‌کوک شی.»

_ تا وقتی که نبوسیدمت همچین اجازه‌ای نداری.‌

_ چرا می‌خوای من رو ببوسی؟!
‌موبلوند پرسید و باعث شد پسر دیگه برای چند ثانیه مکث کنه. ‌
چرا؟ خودش هم دلیلش رو نمی‌دونست، تنها چیزی که توی ذهنش می‌چرخید بوسیدن و لمس‌کردن کون‌ژله‌ای بود و جونگ‌کوک کسی نبود که خواسته‌های ذهنش رو پس بزنه. ‌
_ نمی‌دونم، حتماً باید دلیلی داشته باشه؟
‌‌
_ آره، آدم‌ها که الکی‌الکی همدیگه رو نمی‌بوسن. ‌

جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت‌. ‌
چه جوابی باید می‌داد وقتی خودش هم دلیل کارهاش رو نمی‌فهمید؟! ‌‌

Money Is God Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang