part 2

218 37 0
                                    

وقتی توی حمام کارش تموم شد ؛ در رو باز کرد و به سمت کمد لباساش رفت.
از توی کمد یه شلوارک قرمز کوتاه با یه تیشرت آستین بلند مشکی برداشت و تنش کرد و بعد از پوشیدن دمپایی های لا انگشتی قرمز-مشکیش در اتاق رو باز کرد و به سمت میز ناهارخوریه داخل آشپزخونه رفت.
پرستارش رو دید که غذاها رو روی میز چیده و الان درحال آبجو ریختن توی لیوان های مخصوصش هستش.
جونگکوک بعد از اینکه لیوان ها رو پر از آبجو کرد ؛ روی صندلی نشست و تازه متوجه ی پسر شد که به کانتر تکیه داده و داره نگاهش می کنه.
پرستار ابرویی برای پسر بالا انداخت و گفت : چیز جالبی توی صورتم می بینی ؟ بیا غذاتو بخور!
تهیونگ دست از زل زدن به پسر برداشت و به سمت صندلی میز ناهارخوری رفت و روش نشست.
پسر با دیدن کلی مرغ سوخاری که توی ظرف بود ؛ خوشحال شد و پنج تکه فیله از داخلش برداشت و توی بشقابش گذاشت.
جونگکوک وقتی این حرکت پسر رو دید تکخندی زد و از تاسف چندباری سرش رو به سمت چپ و راست تکان داد و مشغول خوردن غذاش شد.
تهیونگ بعد از اینکه غذاش رو تموم کرد از روی صندلی بلند شد و به سمت سینک داخل آشپزخونه رفت تا دستاش رو با مایع بشوره که نگاه سنگین پرستار رو روی خودش حس کرد.
یکم با تعجب به خودش نگاه کرد که فهمید به خاطر طرز لباس پوشیدنش پرستار بهش زل زده ، پس پوزخند محوی زد و کمی خودش رو روی سینک خم کرد و بعد سریع به سمت پسر جوان برگشت تا مچش رو حین دید زدنش بگیره.
پرستار از اینکه فهمید پسر متوجه ی دید زدنش شده بهت زده شد و برای اینکه بیشتر از این ضایع نشه از روی صندلی بلند و بعد از شب بخیر کوتاهی به سمت اتاقی که فعلا برای خودش شده بود رفت.

صبح روز بعد
هر دو روی صندلی های میز ناهارخوری نشسته بودن و داشتن صبحانه‌ میخوردن و هیچکس دیشب رو به روی خودش نمی آورد.
بعد از اینکه صبحانشون تموم شد ، تهیونگ از روی صندلی بلند و رو به پرستار گفت : من دارم میرم سر کار
و خواست از آشپزخونه بیرون بیاد که مچ دستش اسیر دست های مردونه ی جونگکوک شد.
تهیونگ سعی کرد مچش رو از توی دست جونگکوک دربیاره که پرستار گفت : خودم میرسونمت ، به هرحال من پرستارتم و باید مواظبت باشم.
و بعد آخرین لقمه‌رو از توی ظرفش برداشت و توی دهانش گذاشت و همون‌طور که مچ پسر توی دستش بود به سمت چوب لباسی نزدیک در واحد رفت تا سوییچ موتورش رو از توی جا کلیدی برداره.
بعد از اینکه پرستار سوییچ موتورش رو برداشت ؛ تهیونگ در واحد رو قفل کرد و بعد به سمت پرستار که توی آسانسور منتظرش بود رفت.
وقتی داخل شد پرستار رو بهش گفت : تو برو بیرون ساختمان و منتظرم باش تا از پارکینگ موتور رو بردارم و سوارت کنم.
پسر در جواب پرستار سری تکون داد و چیزی نگفت.
وقتی آسانسور به لابی رسید پسر زودتر پیاده شد و به سمت بیرون از ساختمان رفت.
جونگکوک هم وقتی پسر پیاده شد ، طبقه ی پارکینگ رو زد تا موتور رو به بیرون از ساختمان بیاره.
پسر نگاهی به ساعت مچیش انداخت با دیدن ساعت اخمی کرد و با نوک کفش راستش روی زمین ضرب گرفت و منتظر پرستارش شد تا هرچی زودتر از توی پارکینگ بیرون بیاد.
وقتی موتور جلوی پاهاش پارک شد ، پسر سوتی زد و گفت : خیلی وقته سوار موتور نشدم ، فکر کنم از وقتی که مامان و بابام از همه دیگه طلاق گرفتن.
پرستار به حرف پسر لبخندی زد و گفت : زودتر سوار بشو ، مگه دیرت نشده ؟
تهیونگ سری برای تایید حرف پرستار تکون داد و بعد به سمت موتور رفت و یه پاش رو بالا آورد و از روی زین رد کرد و نشست.
جونگکوک قبل از اینکه موتور رو راه بندازه آدرس رو از پسر گرفت و به سمت مقصد رفت.
وقتی به مقصد رسید با تعجب به ساختمان نگاه کرد و رو به پسر گفت : تو زبان تایلندی درس میدی ؟
پسر نیشخندی از حرف پرستار زد و گفت : چطور ؟ بهم نمیاد؟
پرستار صادقانه سرش رو بالا انداخت و گفت : واقعا به چهره ات نمیخوره که بخوای زبان تدریس کنی ، بیشتر بهت میخوره دبیرستان بری.
تهیونگ از حرف پسر خنده اش گرفت و گفت : این رو تعریف در نظر می گیرم و اینکه سر ساعت دوازده ظهر بیا دنبالم.
جونگکوک در تایید حرف پسر سری تکون داد و باشه ای گفت و بعد به موتورش گاز داد و سریع از توی دید پسر محو شد.
پسر قبل از اینکه وارد ساختمان بشه گوشیش رو از توی جیب پیراهنش در آورد و داخل توییتر رفت و توییت زد.

pinky ( صورتی )Onde histórias criam vida. Descubra agora