با عصبانیت نگاهی به استف انداخت و زیر لب غر زد. لعنت به ژاپن و این هتلهای مسخرهاشون، بهشون اتاقهای سه خوابه داده بودن که این یعنی الان مینهو و جیسونگ و فلیکس باید با هم شب رو سر میکردن. وقتهایی که اتاق رو با کسی شریک میشدن واقعاً معذب کننده بود.
"باز حداقل بهتر از وضعیت هیونجین و سونگمینه که با استف افتادن"
جیسونگ زیر گوشش زمزمه کرد تا از عصبانیتش کم کنه.جلوتر از بقیهی اعضا کلید رو تحویل گرفت و سمت اتاق رفت، در رو باز گذاشت و خودش رو روی تخت ولو کرد.
جیسونگ هم پشت سرش اومد و لبهی تخت نشست.کمی اونورتر از اتاق فلیکس پیش چان وایساده بود.
"هیونگ... میشه تو با مینسونگ هم اتاق باشی؟ اونا پیش من خیلی معذبن"چان سری تکون داد و کیفش رو بلند کرد، به اتاقش اشاره کرد و راحت باشی گفت.
در حالی که اون دوتا در انتظار فلیکس بودن، چان وارد شد و در رو پشت سرش بست.
"چیکار کردین اون بچه پیشتون انقدر معذبه؟"مینهو نفس کلافهای از دیدن چان کشید و چیزی نگفت. جیسونگ هم بیخیال سری تکون داد.
"هیچ کار"جیسونگ بلند شد، پیرهن بیرونش رو درآورد و کنار گذاشت. زیر شلوارش باکسر نپوشیده بود؛ اما خب چیزی نبود که کسی ندیده باشه، پس شلوارش رو هم درآورد و سمت حموم رفت.
چان ناخودآگاه نگاهش سمت کون گرد جیسونگ کشیده شد، دلش برای اون کمر ظریف و پوست سفیدش ضعف رفت.
زمانی که حسابی جیسونگ رو دید زد و لذت برد از هیکل تراشیده و سکسی پسر، سمت مینهو برگشت، نگاهش فعلاً آروم بود و خطری ازش دیده نمیشد.
چانگبین بهش پیام داده بود که بیان بیرون شام بخورن، خبر داد که جیسونگ حمومه و بعدش بهشون ملحق میشن.بعد از شام همگی توی اتاقهای خودشون خلوت کرده بودن و کسی کار به کار اون یکی نداشت، بهغیر از اتاق چان که کنارش دوتا مرغ عاشق داشت.
جیسونگ روی پای مینهو نشسته و گاهی تیکههای شکلات رو با لب خودش بین لبهای مینهو میگذاشت. میدونست مینهو عاشق اینکاره و میدونست چقدر بیشتر عاشق بوسیدن لبای کوچیک جیسونگه.
بوسیدش و از بوسیدنش لذت برد، چون چشمهای چان روشون خیره بود و میدونست منتظر یک اشاره است تا بیاد و جیسونگ رو از روی پاش برداره و لبهای دوست پسرش رو مال خودش بکنه، تنش رو توی بغلش بکشه و بهفاکش بده.شاید اگه هر کس دیگهای داخل اتاق بود حتی انقدر هم نزدیک مینهو نمینشست تا خجالت نکشه، ولی حالا که چان اینجا بود باید یکم اذیتش میکرد.
زمانی که حس کرد نگاه چان رو به حد کافی روی خودش نشونده، بوسه رو قطع کرد و سمت تخت رفت، چراغ سمت خودش رو خاموش کرد و دراز کشید. به اندازهای بهش نشونه داده بود که بیاد و تخت بزرگتر اتاق رو باهاشون شریک بشه و داغش کنه.
YOU ARE READING
Flight Night
Fanfictionقضیه از اونجا شروع شد که چان شب رو توی اتاق دیگهای موند... !!! اسمات خالص کاپلها: چانمینسونگ، چانگجین ژانر: زندگی واقعی، اسمات