10

664 47 43
                                    

When Changjin is around...

بعد از این‌که هیونجین، چان و مینهو رو لخت وسط اتاق پیدا کرده بود و بعدش تا اومد جیغ زنان از خوابگاه خارج بشه، مینهو پشت سرش دوید و با گرفتن دستش جلوش رو گرفت، که خب هیونجین با دیدن لخت مینهو باز هم جیغ کشیده بود، چند ساعت گذشت.
چان به سختی راضیش کرد تا بمونه و توضیح بشنوه. همون شب جیسونگ اومد و سه‌تایی اتفاقی رو که هنوز برای خودشون هضم نشده بود رو برای یکی از اعضای گروهشون توضیح دادن.
و البته که جیسونگ بهش گفت اگه این قضیه رو به بقیه نگه اون هم به کسی نمیگه که هیون‌بین واقعیه.

هیونجین نصفه شب با چان به خوابگاه خودشون برگشت و زیر نگاه خیره‌ی چان مستقیم وارد اتاق چانگبین شد، همون‌جوری که انتظار داشت چانگبین منتظر و چشم‌هاش خیره به در بود.
زیر پتو خزید و خودش رو بین بازوهای چانگبین جا داد.

"تو رفتی چان و مینهو رو بیاری، خودتم موندی؟"

"اگه بدونی چی دیدم"
با این‌که جیسونگ بهش گفته بود به کسی نگه؛ ولی خب اون چانگبین بود و با کسی فرق داشت.

"چی؟"

"چان هیونگ با مینهو و جیسونگ می‌خوابه"

"می‌خوابه؟"

"نه... یعنی تو رابطه‌ان"

"پس چان بالاخره گفت"

هیونجین شکه سمت چانگبین چرخید.
"تو از کجا می‌دونی؟"

"نمی‌دونستی؟"

"نه!"

"کاملاً مشخص بود... ندیدی مینهو چقدر رو جیسونگ حساس شده بود؟
خیلی وقته دارن با هم می‌خوابن... حتی اون شب صدای ناله‌اشون هم می‌اومد... من اول فکر کردم مینهو برگشته؛ ولی جیسونگ رفته بود اتاق چان...
تازه یه بارم تو اتاق ضبط، جیسونگ همش به لب‌های چان هیونگ خیره شده بود، فکر کرد من نمی‌فهمم"

"اوه"

"ولشون کن... زیاد پاپیچ نشو... وگرنه ما رو هم می‌فهمن"

"می‌دونن... جیسونگ می‌دونه"

"از کجا؟ تو گفتی؟"

"نهههه... احتمالاً ما هم مثل‌شون سوتی دادیم"

چانگبین سری تکون داد و بیشتر هیونجین رو توی بغلش کشید.

"باید چان هیونگ رو می‌دیدی... وقتی داشت درباره‌ی اون دوتا حرف می‌زد... از چشم‌هاش قلب می‌بارید.
مگه می‌شه یه نفر ، دو نفر رو هم‌زمان دوست داشته باشه؟"

"حالا که شده... چان هیونگ آدمی نیست که کسی رو اذیت کنه، مطمئن باش عشقش واقعیه... مینهو هیونگ و جیسونگ هم الکی کسی رو وارد رابطشون نمی‌کنن... اون دوتا چان هیونگ رو بیشتر دوست دارن"

هیونجین چیزی نگفت، حرفای چانگبین و اون سه‌تا تاثیر خودش رو، روش گذاشته بود. با نوک انگشت روی پوست برهنه‌ی چانگبین خط می‌کشید و فکر می‌کرد.

Flight NightWhere stories live. Discover now