chapter24: passed by

132 29 6
                                    


جونگکوک بالاخره  رسیده بود و به داخل ساختمون کمپانی هوسوک رفت .
به هوسوک پیام داه بود که رسیده و منتظر آسانسور بود تا باز بشه.
به صفحه گوشیش زل زده بود تا هوسوک بهش زنگ بزنه .

در همین حال ....

میتینگ تهیونگ با هوسوک تموم شد و پسر داخل آسانسور شد تا به طبقه همکف بره
جیمین با هوسوک کار داشت پس داخل آسانسور تنها تهیونگ بود .

وقتی که در آسانسور باز شد ، کله کسی که تا ته توی گوشی فرو رفته بود و ظاهرا در حال تکست دادن بود رو دید
درسته که نمیتونست کامل ببینه اون فرد کیه ولی یهو ته دلش خالی شد و دلیلش رو نمی‌دونست؟!

بالاخره اون فرد وارد آسانسور شد در حالی که تهیونگ داشت از آسانسور خارج می‌شد.

+ باشه هیونگ الان میام اونجا

تهیونگ تا صدای آشنا رو شنید از حرکت ایستاد!..
شبیهِ صدای جونگکوکش بود ....اون نمیتونست اشتباه کنه
اون صدای شیرین پسر کوچکتر رو می‌شناخت!...

برگشت به طرف صدا ، اما تنها چیزی که دید در آسانسوری بود که بسته شده بود.

صدای راننده ش رو شنید :

_آقای کیم میتونیم بریم ؟

آهی کشید و دست از فکر کردن درمورد جونگکوک برداشت.

هنوزم به آسانسور خیره بود .

+آره بریم

سری تکون داد و به همراه راننده ش از کمپانی بیرون اومد .

...

+جونگکوک بالاخره اینجایی
منتظرت بودم

با لبخند هیونگش رو بغل کرد:

_دلم برات تنگ شده بود هیونگیی~

+گرسنه نیستی؟ بریم بیرون یه چیزی بخوریم؟

_آره چیزی نخوردم بریم بیرون

+خوبه بریم

هوسوک درحالی که دست جونگکوک رو می‌کشید تا از دفتر برن بیرون ، خنده ای کرد و گفت :

+اتفاقا میخواستم یه چیزی بهت بگم

_چی میخوای بگی هیونگ؟ الان میتونی بگی

پسر درمورد حرفی که هوسوک میخواست بگه کنجکاوی نشون داد.

هوسوک درحالی که وارد آسانسور می‌شدند جواب داد:

+وقتی رسیدیم رستوران بهت میگم
الان گرسنمه

پسر آهی کشید و باشه ای زمزمه کرد .

...

در حای که غذاهاشون رو می‌خوردند جونگکوک پرسید :

_خب چیشده هیونگ ؟

+هنوزم دلت میخواد بری سر قرار ؟

_اوممم.... آره یجورایی

+یه دوستی دارم که اونم مثل تو دنبال یه فرد مناسب برای دیت رفتنه
میتونم بگم که دوتاتون خیلی خوب با هم ارتباط می‌گیرید

Because Of You (Vk Translated Fiction)Where stories live. Discover now